part (31) 🫂🖇🔮
part (31) 🫂🖇🔮
ته:هیچی هیچی ولش کن اصن من اشتباه کردم
جین:معلومه این کارت اشتباس
ته:یونا کجاس؟؟
....
جین:خونه من
ته:صب میام میارمش
جین:نمیخواد تو برو به کارت برس خودم میارمش فقط ببینم یبار دیگه باهاش بد رفتاری کردی و ار خونه انداختشی بیرون من میدونمو تو😡😡
ته:باشه فقط...
جین:خدافظ
ته:خدافظ*اروم*
جین رفت خونشون
صب:/
یونا:/
از خواب بیدار شدم لباسمو عوض کردم رفتم تو پزیرایی دیدم صدایی میاد از اشپزخونه رفتم دیدم جین داره اشپزی میکنه:
سلام صب بخیر
جین:صبح شما هم بخیرر بیا بشین صبونه درست کردم بخور
یونا:ممنون..جین؟؟
جین:بله؟؟
یونا:ببخشید که بهت زحمت دادم
جین:این چه حرفیه میزنی؟؟تو مثل خواهر من میمونی
یونا:مرسی..راستی ی خبر خوب دارم برات
جین:چی؟؟
یونا:داری عمو میشی..
جین:منطورت چیی.../خودش فهمید چی به چیه
وایییییییییییییی هوراااااااااا چ خبر خوبی بوددددد
یونا:*خنده*
جین:خوب بیا صبونه بخور زیاد بخور بزار نینی اون توم بخوره چاق بشه
یونا:من بچع چاق نمیخوامم
جین:ولی باید بخوری بعد اینکه توردی حاضر شو میخوام ببرمت خونتون
یونا:ولی من اونجا نمیرم
جین:من دیشب با ته صحبت کردم از کارش پشیمونه
یونا:ولی..
جین:ولی نداره باید بری پیشش ناسلامتی بارداری اون باید مراقبت باشه
یونا:باشه*زیر لب*
پرش زمانی به خونه یونا:
جین:خب برو به سلامت هرچی شد به من بگو باشه؟؟
یونا:باش ممنون خدافظ
یونا رفت خونه
پرش زمانی به شب:/
یونا:/
نشسته بودم که صدای در اومد فک کنم ته باشه
ته:....
یونا:سلام خسته نباشی
ته:گمشو از خونه من برو بیرون*داد*
یونا:باز چیشده*داد*
ته از جیبش چند تا عکس نشون یونا داد ..حالا کارت به جایی رسیده که با پسر عموی من رابطه داری؟ *چند تا عکس نشون یونا داد که انگار خودش داشت جین و میبوسید* واقعا برات متاسفم فک کردم ادم شدی ولی ن بیشتر*داد*..
ایندفه یونا به ته سیلی زد:
منو بگو با حرف جین گوش کردم و اومدم پیش تو اصلا اشتباه کردم
ته:منو میزنی؟؟الان حالیت میکنم(داره تلافی میکنه)
ته افتاد به جون یونا اونقد زدش که یونا نای حرف زدن نداشت با ضربه های ته معلوم بود بچه میمیره
ته:عاره عاره برو پیش عشقت الان نگرانت میشه..
یونا با تمام توانش بلد شد و از خونه زد بیرون به جین زنگ زد:
جین..جین کمکم کم بچم
جین:چیشده؟؟؟
یونا:توروخودا کمکم کن
جین:بگو کجایی؟؟
یونا:جلو در خونم بیا توروخودا
جین ویو:/کوک پیشم بود داشتیم با هم حرف میزدیم که یونا زنگ زد:*همون حرفا*
جین:کوک بدو بریم یونا حالش خوب نیس
کوک:چیشده ته پس کجاست؟؟
جین:بیا بریم تعریف میکنم برات
کوک و جین اومدن پیش یونا و اونو جلو در دیدن
کوک:ی..یونا چیشده؟؟
یونا:توروخودا کمکم کن بچم*با گریه و اروم*
جین:بدو ببریمش بیمارستان
کوک یونا رو بلد کرد
...
...
ته:هیچی هیچی ولش کن اصن من اشتباه کردم
جین:معلومه این کارت اشتباس
ته:یونا کجاس؟؟
....
جین:خونه من
ته:صب میام میارمش
جین:نمیخواد تو برو به کارت برس خودم میارمش فقط ببینم یبار دیگه باهاش بد رفتاری کردی و ار خونه انداختشی بیرون من میدونمو تو😡😡
ته:باشه فقط...
جین:خدافظ
ته:خدافظ*اروم*
جین رفت خونشون
صب:/
یونا:/
از خواب بیدار شدم لباسمو عوض کردم رفتم تو پزیرایی دیدم صدایی میاد از اشپزخونه رفتم دیدم جین داره اشپزی میکنه:
سلام صب بخیر
جین:صبح شما هم بخیرر بیا بشین صبونه درست کردم بخور
یونا:ممنون..جین؟؟
جین:بله؟؟
یونا:ببخشید که بهت زحمت دادم
جین:این چه حرفیه میزنی؟؟تو مثل خواهر من میمونی
یونا:مرسی..راستی ی خبر خوب دارم برات
جین:چی؟؟
یونا:داری عمو میشی..
جین:منطورت چیی.../خودش فهمید چی به چیه
وایییییییییییییی هوراااااااااا چ خبر خوبی بوددددد
یونا:*خنده*
جین:خوب بیا صبونه بخور زیاد بخور بزار نینی اون توم بخوره چاق بشه
یونا:من بچع چاق نمیخوامم
جین:ولی باید بخوری بعد اینکه توردی حاضر شو میخوام ببرمت خونتون
یونا:ولی من اونجا نمیرم
جین:من دیشب با ته صحبت کردم از کارش پشیمونه
یونا:ولی..
جین:ولی نداره باید بری پیشش ناسلامتی بارداری اون باید مراقبت باشه
یونا:باشه*زیر لب*
پرش زمانی به خونه یونا:
جین:خب برو به سلامت هرچی شد به من بگو باشه؟؟
یونا:باش ممنون خدافظ
یونا رفت خونه
پرش زمانی به شب:/
یونا:/
نشسته بودم که صدای در اومد فک کنم ته باشه
ته:....
یونا:سلام خسته نباشی
ته:گمشو از خونه من برو بیرون*داد*
یونا:باز چیشده*داد*
ته از جیبش چند تا عکس نشون یونا داد ..حالا کارت به جایی رسیده که با پسر عموی من رابطه داری؟ *چند تا عکس نشون یونا داد که انگار خودش داشت جین و میبوسید* واقعا برات متاسفم فک کردم ادم شدی ولی ن بیشتر*داد*..
ایندفه یونا به ته سیلی زد:
منو بگو با حرف جین گوش کردم و اومدم پیش تو اصلا اشتباه کردم
ته:منو میزنی؟؟الان حالیت میکنم(داره تلافی میکنه)
ته افتاد به جون یونا اونقد زدش که یونا نای حرف زدن نداشت با ضربه های ته معلوم بود بچه میمیره
ته:عاره عاره برو پیش عشقت الان نگرانت میشه..
یونا با تمام توانش بلد شد و از خونه زد بیرون به جین زنگ زد:
جین..جین کمکم کم بچم
جین:چیشده؟؟؟
یونا:توروخودا کمکم کن
جین:بگو کجایی؟؟
یونا:جلو در خونم بیا توروخودا
جین ویو:/کوک پیشم بود داشتیم با هم حرف میزدیم که یونا زنگ زد:*همون حرفا*
جین:کوک بدو بریم یونا حالش خوب نیس
کوک:چیشده ته پس کجاست؟؟
جین:بیا بریم تعریف میکنم برات
کوک و جین اومدن پیش یونا و اونو جلو در دیدن
کوک:ی..یونا چیشده؟؟
یونا:توروخودا کمکم کن بچم*با گریه و اروم*
جین:بدو ببریمش بیمارستان
کوک یونا رو بلد کرد
...
...
۷۵.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.