part (33) 🫂🖇🔮
part (33) 🫂🖇🔮
یونا:چطور میتونم اروم باشم وقتی بچم پیشم نیس؟؟
کوک:...
یونا:من میخوام طلاق بگیرم
...
یونا:من میخوام طلاق بگیرم
کوک:چ..چی؟؟تو نمیتونی این کارو بکنی.
یونا:چرا میتونم طلاق میگیرم
کوک:بعد میخوای کجا بری؟؟
یونا:نمیدونم.. جین اومد..
جین:یونا خوبی؟؟
یونا:عاره ممنون
یونا:جین؟؟
جین:بله ؟؟
یونا:میشه کارای طلاقمو انجام بدی؟؟
جین:واقعا میخوای اینکارو بکنی؟؟
یونا:عاره دیگه نمیتونم پیش کسی بمونم که قاتل بچمه*بغض*
جین:اوکی من درستش میکنم
یدهفته بعد:/
یونا از بیمارستان مرخص شد و جین بردش خونش
نامجونم اومده بود با یونا حرف بزنه که نزاره طلاق بگیره
نامی:یونا تو نباید این کارو بکنی اینطوری ته نابودیشه
یونا:ولی من نمیتونم پیشش زندگی کنم
نامی:ولیی..
یونا:ولی نداره من تصمیمو گرفتم
نامجون بدون هیچ حرفی از اونجا گذاشت و رفت
کوک اومد پیش یونا:
یونا؟؟
یونا:بله؟؟
کوک:میگم من دارم میرم امریکا برای ی سال اونجام چون بابام مدیر جدید پیدا نکرده برای شرکت من باید برم میگم اگه توم میخوای بیا با هم بریم
یدنا:ولی...یاشه منم میام
کوک:واقعا؟؟
یونا:عاره میام شاید برای همیشه اونجا موندم
کوک:اوکی پس از الان اماده شو چون برای دادگاه بلیط میخوام بگیرم که زود تر اونجا باشیم
یونا:من همه چیم اوکیه
کوک:باشه
یونا:ممنون
روز دادگاه:
(فق اخرشو مینویسم اخه نمیدونم تو دادگاه ها چیا اتفاق میوفته)
قاضی:خب شما دیگه زن و شوهر نیستید
یونا:ممنون
یونا ویو:/
از موقعی که اومدم ته ی حالی بود هی لنگ میزد نمیدونم چرا..اصن به من چه ربطی داره ما که از هم جدا شدیم به درک
رفتم خونه وسایلمو حاضر کردم
روز بعد:/
کوک:یونا اماده ای؟؟
یونا:عاره
هانا:واقعا تصمیمت اینه؟؟
یوکا:عاره میخوام برم که دیگه بر نگردم البته شاید باز اومدم
جین:مراقب خودت باش
یونا:ممنونم..واقعا توی این مدت با توم زحمت دادم
جین:این چه حرفیه .. رفتی اونجا مارو فراموش نکنیااااا
یونا:باشه*خنده*
نامجون:خب یونا برو به سلامت
یونا:ممنون.. از هانا خوب مراقبت کنیااااااا وگرنه من میدونمو تو *اخم علکی*
نامی:باشه بابا دوستتو نخوردم خیلی مراقبشم *دستشو انداخت دور کمد هانا*
یونا:خب ما دیگه بریم خدافظ
همه:خدافظ
پرش زمانی به امریکا:/
(چون توی این مدت اتفاق خاصی نمیوفته پرش زمانی ها زیادن)
کوک:خب یدنا برین خونه من
یونا:اوکی
رفتن خونه کوک
کوک:خب یونا اینجا اتاق توعه اینجا میمونی
یونا:ممنونم ازت کوک
کوک:خواهش میکنم.. راستی فردا اماده شو میریم شرکت برای کار
یونا:شرکت؟؟
کوک:عاره دیگه مگه میخوای بدون کار بمونی ؟باید ی شغلی داشته باشی دیگه
یونا از شدت خوشحالی پرید بغل کوک..بعد چند ثانیه فهمید چیکار کرده سریع ازش جدا شد
...
یونا:چطور میتونم اروم باشم وقتی بچم پیشم نیس؟؟
کوک:...
یونا:من میخوام طلاق بگیرم
...
یونا:من میخوام طلاق بگیرم
کوک:چ..چی؟؟تو نمیتونی این کارو بکنی.
یونا:چرا میتونم طلاق میگیرم
کوک:بعد میخوای کجا بری؟؟
یونا:نمیدونم.. جین اومد..
جین:یونا خوبی؟؟
یونا:عاره ممنون
یونا:جین؟؟
جین:بله ؟؟
یونا:میشه کارای طلاقمو انجام بدی؟؟
جین:واقعا میخوای اینکارو بکنی؟؟
یونا:عاره دیگه نمیتونم پیش کسی بمونم که قاتل بچمه*بغض*
جین:اوکی من درستش میکنم
یدهفته بعد:/
یونا از بیمارستان مرخص شد و جین بردش خونش
نامجونم اومده بود با یونا حرف بزنه که نزاره طلاق بگیره
نامی:یونا تو نباید این کارو بکنی اینطوری ته نابودیشه
یونا:ولی من نمیتونم پیشش زندگی کنم
نامی:ولیی..
یونا:ولی نداره من تصمیمو گرفتم
نامجون بدون هیچ حرفی از اونجا گذاشت و رفت
کوک اومد پیش یونا:
یونا؟؟
یونا:بله؟؟
کوک:میگم من دارم میرم امریکا برای ی سال اونجام چون بابام مدیر جدید پیدا نکرده برای شرکت من باید برم میگم اگه توم میخوای بیا با هم بریم
یدنا:ولی...یاشه منم میام
کوک:واقعا؟؟
یونا:عاره میام شاید برای همیشه اونجا موندم
کوک:اوکی پس از الان اماده شو چون برای دادگاه بلیط میخوام بگیرم که زود تر اونجا باشیم
یونا:من همه چیم اوکیه
کوک:باشه
یونا:ممنون
روز دادگاه:
(فق اخرشو مینویسم اخه نمیدونم تو دادگاه ها چیا اتفاق میوفته)
قاضی:خب شما دیگه زن و شوهر نیستید
یونا:ممنون
یونا ویو:/
از موقعی که اومدم ته ی حالی بود هی لنگ میزد نمیدونم چرا..اصن به من چه ربطی داره ما که از هم جدا شدیم به درک
رفتم خونه وسایلمو حاضر کردم
روز بعد:/
کوک:یونا اماده ای؟؟
یونا:عاره
هانا:واقعا تصمیمت اینه؟؟
یوکا:عاره میخوام برم که دیگه بر نگردم البته شاید باز اومدم
جین:مراقب خودت باش
یونا:ممنونم..واقعا توی این مدت با توم زحمت دادم
جین:این چه حرفیه .. رفتی اونجا مارو فراموش نکنیااااا
یونا:باشه*خنده*
نامجون:خب یونا برو به سلامت
یونا:ممنون.. از هانا خوب مراقبت کنیااااااا وگرنه من میدونمو تو *اخم علکی*
نامی:باشه بابا دوستتو نخوردم خیلی مراقبشم *دستشو انداخت دور کمد هانا*
یونا:خب ما دیگه بریم خدافظ
همه:خدافظ
پرش زمانی به امریکا:/
(چون توی این مدت اتفاق خاصی نمیوفته پرش زمانی ها زیادن)
کوک:خب یدنا برین خونه من
یونا:اوکی
رفتن خونه کوک
کوک:خب یونا اینجا اتاق توعه اینجا میمونی
یونا:ممنونم ازت کوک
کوک:خواهش میکنم.. راستی فردا اماده شو میریم شرکت برای کار
یونا:شرکت؟؟
کوک:عاره دیگه مگه میخوای بدون کار بمونی ؟باید ی شغلی داشته باشی دیگه
یونا از شدت خوشحالی پرید بغل کوک..بعد چند ثانیه فهمید چیکار کرده سریع ازش جدا شد
...
۴۳.۸k
۰۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.