کپشن ماجرای یک کنسرت نوشته فواد غفاری پارت دوم
باید حتما یه پسر ۲۷ ساله باشی تا بفهمی دقیقا از چه سنی دارم حرف می زنم. شاید بیشتر پسرا این سن و تجربه کرده باشن وبا شرایط خاص خودشون این سن و گذرونده باشن اما من توی این سن تازه سربازیم تموم شده بود وکلی کار نکرده داشتم وکلی رویا و آرزوتوی سرم جاخوش کرده بودیه جورایی هم داشت خاک میخورد اما مطمئن بودم یه روزی وقت خونه تکونی می رسه و باید به آرزوهام جامه عمل بپوشونم.
مثل روزاول سربازی که نمی دونی قراره چی کار کنی وچه اتفاقایی قراره برات بیفته روز آخرشم دُرست مثل روز اولشه با این تفاوت که الان من دقیقا جایی وایستاده بودم که دوسال پیش بهش فکر می کردم اما حالا که توی این شرایط قرار گرفتم کلی سوال برام پیش اومده بود که قراره چه اتفاقی برام بیفته و قراره دست تقدیر چه روزایی رو برام رقم بزنه اما وقتی از کاری که داری انجام میدی مطمئن باشی دلیلی برای شَک کردن وجود نداره.
بدون اینکه وقتمو تلف کنم مستقیم از پادگان رفتم خونه جایی که هر وقت دلم می گرفت وحوصله کسی رو نداشتم به اونجا پناه می بردم. خوبه آدم همیشه یه جایی داشته باشه که وقتی از همه جا فراریه به اونجا پناه ببره و آرامش خودشو دوباره پیداکنه.
#Evan_band
مثل روزاول سربازی که نمی دونی قراره چی کار کنی وچه اتفاقایی قراره برات بیفته روز آخرشم دُرست مثل روز اولشه با این تفاوت که الان من دقیقا جایی وایستاده بودم که دوسال پیش بهش فکر می کردم اما حالا که توی این شرایط قرار گرفتم کلی سوال برام پیش اومده بود که قراره چه اتفاقی برام بیفته و قراره دست تقدیر چه روزایی رو برام رقم بزنه اما وقتی از کاری که داری انجام میدی مطمئن باشی دلیلی برای شَک کردن وجود نداره.
بدون اینکه وقتمو تلف کنم مستقیم از پادگان رفتم خونه جایی که هر وقت دلم می گرفت وحوصله کسی رو نداشتم به اونجا پناه می بردم. خوبه آدم همیشه یه جایی داشته باشه که وقتی از همه جا فراریه به اونجا پناه ببره و آرامش خودشو دوباره پیداکنه.
#Evan_band
۹۹.۰k
۰۴ بهمن ۱۴۰۰