پارت دوازدهم
پارت دوازدهم
رمان دیدن دوباره ی تو
نشستم سر جام که عسل هم با اخم اومد نشست جفتم.......
عسل _ این چه کاری بود....... اخه مگه عقلت رو از دست دادی ...... که جیغ میزنی.......هـــــان....
وااای خدایا منو از دست این مشنگه نجات بده ......
خواستم جوابش رو بدم که......بـــــعــــلــــه.....
عفریته خانم وارد میشود.......
عفریته منظورم با مهرساست.......
مهرسا اومد تو و مثل همیشه شلوارشو تا جایی که میشد تاه زد بود بالا......
کل ساقه پاش هم معلوم بود.................
دکمه های مانتوش روهم نبسته بود و زیرش هم یه تاپ پوشیده بود که همه ی دار و ندارش رو ریخته بود بیرون......
مقنعش هم چون خیلی کوتاه بود ...... کل قفسه ی سینش پیدا بود ........
داشتم به اون عفریته نگاه میکردم.......
که عسل ......در گوشم گفت ....
عسل _نچ نچ نچ ستاره تو رو خدا نگاش کن با چه وضعی میگرده ........ اخ حالم ازش بهم میخوره عقق.....
حرف عسل رو تایید کردم .....
که گوجه فرنگی اومد تو...... و باز هم مثل همیشه ورقه های امتحان رو جلومون گذاشت .........
امروز امتحان جغرافیا داشتیم و من اصلا بلد نبودم .....
برا همین یه کاغذ و خودکار برداشتم و به بهونه ی دستشویی رفتن ... رفتم توی حیاط تا برم از یکی از خانم ها بپرسم....
رفتم دم در مدرسه تا ببینم کسی هست یا نه که.....
بـــع.ـله .... سوییشرت سبز لجنیه هم دم در بود داشت با دوستاش حرف میزد ......
نمیدونم چرا همه ی پسر ها میان دم مدرسه ی ما وایمیسن ... انگار اینجا ایستگاه سلواتیه......😒 😒
خـــدایـــا .......
یکم به من صبر بده ......😩 😵
یه پنج دقیقه ای بود اونجا بودم.....
آخرش هم یه پوف از سر کلافگی کشیدم که یه نفر صدام زد...
ستاره _ ببخشید ... دختر خانم تنهایی ......
سرم رو برگردوندم کـــــــه...........
یه پسر بیریخت و حال بهم زن رو دیدم ....که میشد داخل موهاش کارخونه ی مرغداری تاسیس کرد......
یه نگاه بهش کردم و تا اونجایی که میتونستم تمام خشمم رو ریختم توی حرف زدنم و گفتم.........
ستاره _ هووی .... پسره مواظب حرف زدنت باش و گرنه....
خواستم یه چی بگم که یه نفر جای من گفت .....
نفر ناشناس _ و گرنه بامن طرفی بعدشم یکی یه مشت خوابوند تو دهن پسره ........
رومو دور دادم تا ببینم این فرسته ی نجات کی بوده که......
وویی ..... ننه ......
این که همون سوییشرت سبز لجنیست .....
داشتم ... نگاش میکردم که دوباره یه مشت دیگه هم زد تو گوش پسره...... و به پسره گفت : تا نزدم نکشتمت بزن به چاک..... یالا
پسره هم با این حرف دو پا داشت ... چهل تا دیگه هم قرض کرد و پا به فرار گذاشت......
هنوز داشتم به سوییشرت سبز لجنیه نگاه میکردم .....
که دیدم ... اوخی بچم رگ غیرتش زده بیرون .....
داشتم نگاش میکردم ... که توی یه حرکت ناگهانی برگشت نگام کرد.......
یا پیغمبر ..... این چرا اینقدر شبیه شتره........
شتر _ هوی دختره .... کجاییی
ستاره _هان ... چی ..... همینجام
رمان دیدن دوباره ی تو
نشستم سر جام که عسل هم با اخم اومد نشست جفتم.......
عسل _ این چه کاری بود....... اخه مگه عقلت رو از دست دادی ...... که جیغ میزنی.......هـــــان....
وااای خدایا منو از دست این مشنگه نجات بده ......
خواستم جوابش رو بدم که......بـــــعــــلــــه.....
عفریته خانم وارد میشود.......
عفریته منظورم با مهرساست.......
مهرسا اومد تو و مثل همیشه شلوارشو تا جایی که میشد تاه زد بود بالا......
کل ساقه پاش هم معلوم بود.................
دکمه های مانتوش روهم نبسته بود و زیرش هم یه تاپ پوشیده بود که همه ی دار و ندارش رو ریخته بود بیرون......
مقنعش هم چون خیلی کوتاه بود ...... کل قفسه ی سینش پیدا بود ........
داشتم به اون عفریته نگاه میکردم.......
که عسل ......در گوشم گفت ....
عسل _نچ نچ نچ ستاره تو رو خدا نگاش کن با چه وضعی میگرده ........ اخ حالم ازش بهم میخوره عقق.....
حرف عسل رو تایید کردم .....
که گوجه فرنگی اومد تو...... و باز هم مثل همیشه ورقه های امتحان رو جلومون گذاشت .........
امروز امتحان جغرافیا داشتیم و من اصلا بلد نبودم .....
برا همین یه کاغذ و خودکار برداشتم و به بهونه ی دستشویی رفتن ... رفتم توی حیاط تا برم از یکی از خانم ها بپرسم....
رفتم دم در مدرسه تا ببینم کسی هست یا نه که.....
بـــع.ـله .... سوییشرت سبز لجنیه هم دم در بود داشت با دوستاش حرف میزد ......
نمیدونم چرا همه ی پسر ها میان دم مدرسه ی ما وایمیسن ... انگار اینجا ایستگاه سلواتیه......😒 😒
خـــدایـــا .......
یکم به من صبر بده ......😩 😵
یه پنج دقیقه ای بود اونجا بودم.....
آخرش هم یه پوف از سر کلافگی کشیدم که یه نفر صدام زد...
ستاره _ ببخشید ... دختر خانم تنهایی ......
سرم رو برگردوندم کـــــــه...........
یه پسر بیریخت و حال بهم زن رو دیدم ....که میشد داخل موهاش کارخونه ی مرغداری تاسیس کرد......
یه نگاه بهش کردم و تا اونجایی که میتونستم تمام خشمم رو ریختم توی حرف زدنم و گفتم.........
ستاره _ هووی .... پسره مواظب حرف زدنت باش و گرنه....
خواستم یه چی بگم که یه نفر جای من گفت .....
نفر ناشناس _ و گرنه بامن طرفی بعدشم یکی یه مشت خوابوند تو دهن پسره ........
رومو دور دادم تا ببینم این فرسته ی نجات کی بوده که......
وویی ..... ننه ......
این که همون سوییشرت سبز لجنیست .....
داشتم ... نگاش میکردم که دوباره یه مشت دیگه هم زد تو گوش پسره...... و به پسره گفت : تا نزدم نکشتمت بزن به چاک..... یالا
پسره هم با این حرف دو پا داشت ... چهل تا دیگه هم قرض کرد و پا به فرار گذاشت......
هنوز داشتم به سوییشرت سبز لجنیه نگاه میکردم .....
که دیدم ... اوخی بچم رگ غیرتش زده بیرون .....
داشتم نگاش میکردم ... که توی یه حرکت ناگهانی برگشت نگام کرد.......
یا پیغمبر ..... این چرا اینقدر شبیه شتره........
شتر _ هوی دختره .... کجاییی
ستاره _هان ... چی ..... همینجام
۵.۱k
۰۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.