پارت پارت در کامنت ها

پارت ۶《پارت ۵ در کامنت ها》
رفتم بیرون ماشین مشکی جذابی جلوی در بود
ا.ت:خوبه سلیقه اش خوبه
رفتم سوار شدم
ویو جونگکوک
ا.ت:سلام
کوک:سلام
خوشگل شده بود ولی دامنش کوتاه بود ،عمرا روش غیرتی بشم فقط از همچین دخترایی خوشم نمیاد برای جلب توجه هرکاری میکنن کاملا شبیه خواهر هر.زه‌شه هعیی
ا.ت:نمی خوای راه بیوفتی؟
کوک:ها؟ اوکی
تمام مدت سکوتی بینمون بود که از روی کلافه گی شکستمش
کوک:پس اسمت ا.ت‌ست
ا.ت:بله
کوک:چند سالته؟
ا.ت:۲۲
ا.ت:خودت چند سالته؟
کوک:۲۸
کوک:نیازی نیست همیشه از این لباس های کوتاه بپوشی
ا.ت:چرا! چه مشکلی داره؟
کوک:بهتره به حرفام گوش کنی
وگرنه پایان بدی برات داره
ویو ا.ت
وای خدایا ۲۸ سالشه یعنی ،یعنی۶ سال ازم بزرگتره همینو کم داشتم ولی اصلا به چره اش نمیخوره
چه مرگشه به لباسای من گیر میده فکر کرده کیه میخواستم جوابشو بدم که با حرف اخرش که مثل تهدید بود گفتم شاید بهتره ساکت شم ولی عمرا به حرفاش گوش کنم مگه کلفتشم [از اونجایی که ا.ت توی یه خانواده پولدار بزرگ شده به اینکه بهش گیر بدن عادت نداره و دوست داره خودش کاراش رو انجام بده]

اووف بلاخره رسیدیم
پیاده شدیم و وارد پاساژ شدیم
ا.ت:واووو اینجا خیلی بزرگه
کوک زیر لب:جوری رفتار میکنه انگار تاحالا هیچی ندیده
ا.ت:چیزی گفتی؟؟
کوک:تو چیزی شنیدی؟
ا.ت کلافه روشو برگردوند سمت مغازه ها
ا.ت:بیا بریم توی اون مغازه
کوک بدون حرفی دنبالش رفت

(حوصله ندارم در واقع ایده ای ندارم پس خلاصه اش میکنم به وقتی که پرو میکردن)
#فیک #فیک_بی_تی_اس #فیک_جونگکوک #فیک_مافیایی
دیدگاه ها (۳)

پارت ۷ویو ا.تاوفففف مردم از لباس عوض کردن از هر لباس به ایرا...

بخدا برای ادامه فیک هیچ ایده ای ندارم وگرنه میزاشتم💔💔💔#فیک_ب...

پارت ۳ویو ا.ت پدر گفت امشب خانواده جئون میان و همه باید خونه...

ویو ا.تسلام من جانگ ا.تم پدر من مافیاست همونطور که پدرش و پد...

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۴۱ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط