پارت ۳
پارت ۳
ویو ا.ت
پدر گفت امشب خانواده جئون میان و همه باید خونه باشیم ولی من هنوز توی شرکتم باید هرچه سریع تر کارامو انجام بدم امیدوارم به موقع به خونه برسم
ویو جئون
وقتی کوک اومد گفت نمیخواد با ناهیون ازدواج کنه عصبی شدم اخه چرا درک نمیکنه واسه صلحه و مجبوریم ولی از حرف بعدش شکه شدم اون دختر کوچیکه جانگ رو پسندیده بعد از حرف هایی که راجب ناهیون زد یکم فکر کردم و دیدم اینجوری بهتره پس امشب به جانگ تصمیم رو میگم
(رسیدن خونه جانگ)
ویو کوک
عمارتشون بزرگه ولی نه اندازه ما هعی ببینم دختراشم مثل خودشن یا نه
رفیتم داخل وبعد احوالپرسی روی مبل نشستیم که یه دختر با لباس کوتاه اومد پایین و کنارمون نشست میشد از رفتار و عشوه هاش فهمید ناهیونه ولی هنوزم کنجکاو بودم ا.ت رو ببینم
ویو ناهیون
اوف نمیخوام با یه دیو زشت ازدواج کنم پس باید کاری کنم ردم کنن
(ناهیون یه لباس زشت و کثیف و قدیمی از ته وسایل های قدیمی پیدا کرد و پوشیدش)
هنوز توی اتاقم بودم که صدای ماشین اومد از پنجره بیرون رو دیدم و شکه شدم یه پسر جذاب از ماشین پیاده شد اون واقعا جذاب بود اگه اون واقعا جونگکوک باشه... میخوام طعمش رو بچشم خیلی جذابه واییییی
(ناهیون لباسش رو یا بایه لباس باز عوض کرد و کلی ارایش کرد یه میکاپ خیلی سنگین)
ویو ا.ت
رسیدم در عمارت که ماشین ها رو دیدم وای نه حتما دیر رسیدم با عجله رفتم تو و دیدم یه مرد و زن و یه دختر و پسر نشستن روی مبل حتما خانواده جئونن یه پسر خوشتیپ هم نشسته بود ولی ناهیون گفت که اون یه هیولای زشت و خشنه ولی اینطور بنظر نمیرسید فقط انگار زیادی مغرور بود رفتم تو سلام کرد و میخواستم برم بالا که پدر گفت همینجا بمونم میخواستم لباسم رو عوض کنم ولی هعی... 《پارت ۴ توی کامنت هاست گزارش دادن》
#فیک #فیک_جونگکوک #فیک_بی_تی_اس
ویو ا.ت
پدر گفت امشب خانواده جئون میان و همه باید خونه باشیم ولی من هنوز توی شرکتم باید هرچه سریع تر کارامو انجام بدم امیدوارم به موقع به خونه برسم
ویو جئون
وقتی کوک اومد گفت نمیخواد با ناهیون ازدواج کنه عصبی شدم اخه چرا درک نمیکنه واسه صلحه و مجبوریم ولی از حرف بعدش شکه شدم اون دختر کوچیکه جانگ رو پسندیده بعد از حرف هایی که راجب ناهیون زد یکم فکر کردم و دیدم اینجوری بهتره پس امشب به جانگ تصمیم رو میگم
(رسیدن خونه جانگ)
ویو کوک
عمارتشون بزرگه ولی نه اندازه ما هعی ببینم دختراشم مثل خودشن یا نه
رفیتم داخل وبعد احوالپرسی روی مبل نشستیم که یه دختر با لباس کوتاه اومد پایین و کنارمون نشست میشد از رفتار و عشوه هاش فهمید ناهیونه ولی هنوزم کنجکاو بودم ا.ت رو ببینم
ویو ناهیون
اوف نمیخوام با یه دیو زشت ازدواج کنم پس باید کاری کنم ردم کنن
(ناهیون یه لباس زشت و کثیف و قدیمی از ته وسایل های قدیمی پیدا کرد و پوشیدش)
هنوز توی اتاقم بودم که صدای ماشین اومد از پنجره بیرون رو دیدم و شکه شدم یه پسر جذاب از ماشین پیاده شد اون واقعا جذاب بود اگه اون واقعا جونگکوک باشه... میخوام طعمش رو بچشم خیلی جذابه واییییی
(ناهیون لباسش رو یا بایه لباس باز عوض کرد و کلی ارایش کرد یه میکاپ خیلی سنگین)
ویو ا.ت
رسیدم در عمارت که ماشین ها رو دیدم وای نه حتما دیر رسیدم با عجله رفتم تو و دیدم یه مرد و زن و یه دختر و پسر نشستن روی مبل حتما خانواده جئونن یه پسر خوشتیپ هم نشسته بود ولی ناهیون گفت که اون یه هیولای زشت و خشنه ولی اینطور بنظر نمیرسید فقط انگار زیادی مغرور بود رفتم تو سلام کرد و میخواستم برم بالا که پدر گفت همینجا بمونم میخواستم لباسم رو عوض کنم ولی هعی... 《پارت ۴ توی کامنت هاست گزارش دادن》
#فیک #فیک_جونگکوک #فیک_بی_تی_اس
۱۰.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.