~~~فیک ھمسر مخفی~~~
فصل دوم
قسمت : ۲۷
لباسارو یک دست و منظم داخل کمد و کشو لباس قرار دادم
¢ قبلش داری میری موهامو بباف
چندش بهش خیره شدم با لباس خواب توری نشسته بود جلو آینه دستاش داخل موهاش
همه دارو ندارش ریخته بود بیرون
با انضاع ازش چشم گرفتم
+ بافت بلد نیستم
متعجب به سمتم متمایل شد و کمی بعد جاشو به اخم تبدیل کرد
€ یعنی چی؟!
+ بافت بلد نیستم ، یعنی کارای دخترا نه ای که شما و امسالتون دارین انجام میدین ، نه بلدم نه تمایلی به انجامش دارم
یوزخندی زد :
¢ معلومه چون تو فقط ی خدمتکاری! درجه پایین! ازت زیاد انتظاری نمیرفت ، گمشو بیرون
تحقیرم کرد و حالا بیرونم میکرد؟!
+ بهتره قبل از حرف زدن کمی فکر کنید
¢ ببینم تو داری منو تهدید میکنی؟!
+ نه دارم نصیحتتون میکنم ! درسته خدمتکارم اما به اندازه موهای سرت خیلی کارا بلدم که تو امسالت حتی قادر به فکر کردنش نیستید!
شب خوش
با عصبایتی که سیع در کنتزلش بود گفت :
¢ دارم برات دهاتی!
چشمام قرمز شد اشکی که امشب سرازیر بشه هیچجوره نمیشه فراموشش کرد سیع در مخفی کردن بغضم داشتم اما چندان موفق هم نبودم
+ بار اخرت باشه به من میگی دهاتی!
درو محکم کوبیدم .
با دو به سمت پایین میرفتم دیگه نشد ! اگه جلوشو میگرفتم قطعا خفه میشدم
شکستم خیلی راحت!
اون حق نداشت به من بگه دهاتی!
حق نداشت درباره چیزهایی که نمیدونه قضاوت کنه
حق نداشت تحقیرم کنه
منم دلم میخواد الان کنار پدرو مادرم باشم و کلی کارای دخترونه انجام بدم
مثل رفتن به جشن تولد ، دعوت به کافه ، خرید لباس های کیوت و قشنگ...
قسمت : ۲۷
لباسارو یک دست و منظم داخل کمد و کشو لباس قرار دادم
¢ قبلش داری میری موهامو بباف
چندش بهش خیره شدم با لباس خواب توری نشسته بود جلو آینه دستاش داخل موهاش
همه دارو ندارش ریخته بود بیرون
با انضاع ازش چشم گرفتم
+ بافت بلد نیستم
متعجب به سمتم متمایل شد و کمی بعد جاشو به اخم تبدیل کرد
€ یعنی چی؟!
+ بافت بلد نیستم ، یعنی کارای دخترا نه ای که شما و امسالتون دارین انجام میدین ، نه بلدم نه تمایلی به انجامش دارم
یوزخندی زد :
¢ معلومه چون تو فقط ی خدمتکاری! درجه پایین! ازت زیاد انتظاری نمیرفت ، گمشو بیرون
تحقیرم کرد و حالا بیرونم میکرد؟!
+ بهتره قبل از حرف زدن کمی فکر کنید
¢ ببینم تو داری منو تهدید میکنی؟!
+ نه دارم نصیحتتون میکنم ! درسته خدمتکارم اما به اندازه موهای سرت خیلی کارا بلدم که تو امسالت حتی قادر به فکر کردنش نیستید!
شب خوش
با عصبایتی که سیع در کنتزلش بود گفت :
¢ دارم برات دهاتی!
چشمام قرمز شد اشکی که امشب سرازیر بشه هیچجوره نمیشه فراموشش کرد سیع در مخفی کردن بغضم داشتم اما چندان موفق هم نبودم
+ بار اخرت باشه به من میگی دهاتی!
درو محکم کوبیدم .
با دو به سمت پایین میرفتم دیگه نشد ! اگه جلوشو میگرفتم قطعا خفه میشدم
شکستم خیلی راحت!
اون حق نداشت به من بگه دهاتی!
حق نداشت درباره چیزهایی که نمیدونه قضاوت کنه
حق نداشت تحقیرم کنه
منم دلم میخواد الان کنار پدرو مادرم باشم و کلی کارای دخترونه انجام بدم
مثل رفتن به جشن تولد ، دعوت به کافه ، خرید لباس های کیوت و قشنگ...
۱۲.۳k
۲۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.