~~~فیک ھمسر مخفی ~~~
فصل دوم
قسمت ۲۶
سمت سالن پذیرایی رفتم
گویا این مهمان ارباب با خانواده اومده بود
جرعت نگاه کردن بهشونو نداشتم ،
نمیخواسم جلو خدمتکارا ته باغ به فلک گرفته
بشمو بعدش سوجه جدید بقیه شم .
پس چرخ غذار رو کنار میز گذاشتم ،
اونا مشغول صحبت و معاشره بودن .
درحالی که سیع کردم تابلو نباشم تند میزو چیدم بماند نگاه های سنگین جونگکوک رو
عوضی هیز !
[ تایم به دو ساعت بعد ]
موقه چیدن میز بود اجوما چنان غذا هایی تدارک دیده بود انگار خانومه خونست . -_-
یکی از خدمه ها رفت سمت سالن پذیرایی رفت تا حضور آنان را بخواند (زارت :/ )
همه پشت میز جا گرفتن بین مهمون ها یه دختری که میخورد ۱۷_۱۸ سالش باشه دقیقا کنار جونگکوک نشست
عزیزم خجالت نکش قشنگ برو ت دهنش بشین مال خودته اصلا !
ولی بنظر قیافه جونگکوک ناراضی میومد
بزور نیش مبارکمو بستم تا شر نشه
__________________
خسته و کوفته مشغول جمع آوری میز بودیم
که همون دختره اومد سمتمون و با لحن دستوریش گفت :
¢ یکی بیاد لباسامو تو کمد بچپونه !
وا رفته نگاهمونو دوختیم بهش!
ی تای ابرومو بالا دادم :
+بانو جسراتن نمیتونید یه لباسو بچپونید تو کمدتون؟!
کمدتونو جوری کشدار و متمسخر گفتم که به مجازش خوش نیومد
¢ درست صحبت کنااا انداختن تو از این عمارت برای من مثل آب خوردنه ، حالاهم زود باش بیا اتاقم
جوری خودشو چرخوندو رفت که دلم میخواست ی اسپنک حواله باسن خوش فرمش کنم .
قسمت ۲۶
سمت سالن پذیرایی رفتم
گویا این مهمان ارباب با خانواده اومده بود
جرعت نگاه کردن بهشونو نداشتم ،
نمیخواسم جلو خدمتکارا ته باغ به فلک گرفته
بشمو بعدش سوجه جدید بقیه شم .
پس چرخ غذار رو کنار میز گذاشتم ،
اونا مشغول صحبت و معاشره بودن .
درحالی که سیع کردم تابلو نباشم تند میزو چیدم بماند نگاه های سنگین جونگکوک رو
عوضی هیز !
[ تایم به دو ساعت بعد ]
موقه چیدن میز بود اجوما چنان غذا هایی تدارک دیده بود انگار خانومه خونست . -_-
یکی از خدمه ها رفت سمت سالن پذیرایی رفت تا حضور آنان را بخواند (زارت :/ )
همه پشت میز جا گرفتن بین مهمون ها یه دختری که میخورد ۱۷_۱۸ سالش باشه دقیقا کنار جونگکوک نشست
عزیزم خجالت نکش قشنگ برو ت دهنش بشین مال خودته اصلا !
ولی بنظر قیافه جونگکوک ناراضی میومد
بزور نیش مبارکمو بستم تا شر نشه
__________________
خسته و کوفته مشغول جمع آوری میز بودیم
که همون دختره اومد سمتمون و با لحن دستوریش گفت :
¢ یکی بیاد لباسامو تو کمد بچپونه !
وا رفته نگاهمونو دوختیم بهش!
ی تای ابرومو بالا دادم :
+بانو جسراتن نمیتونید یه لباسو بچپونید تو کمدتون؟!
کمدتونو جوری کشدار و متمسخر گفتم که به مجازش خوش نیومد
¢ درست صحبت کنااا انداختن تو از این عمارت برای من مثل آب خوردنه ، حالاهم زود باش بیا اتاقم
جوری خودشو چرخوندو رفت که دلم میخواست ی اسپنک حواله باسن خوش فرمش کنم .
۱۱.۹k
۲۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.