֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
• #پارت_215
دلبر كوچولو
چهره عصبانی ارسلان در مقابل برادرش همه رو ترسونده بود
-به به داداش اومده رعیتو عقد کنه
که ارسلان بلند شد و نزدیکش شد
-یک مراسم عروسی چیزی هم میگرفتی
دوست داری مامان خبر دار بشه
-اون مادر من نیست
-عه واقعا؟
-خفه شو امیر برو بیرون
-نمیرم
-اها
دستش محکم کشید
شعله های عصبانیت زبونه میکشید صدای سیلی محکمی به گوش رسید
و حرفای ریزی ک تحدید وارانه زمزمه میشد
#ارسلان
دستش کشیدم
-ب تو ربطی نداره من چیکار میکنم
-برادر نشد دیگ
-حالا شذم برادرت؟ من ارباب روستام نه برادر تو
-نچ داداش بیا همه ارث منو بده بعد گمشو
دستم بلند کردم سیلی محکمی به صورتش کوبیدم
• #پارت_215
دلبر كوچولو
چهره عصبانی ارسلان در مقابل برادرش همه رو ترسونده بود
-به به داداش اومده رعیتو عقد کنه
که ارسلان بلند شد و نزدیکش شد
-یک مراسم عروسی چیزی هم میگرفتی
دوست داری مامان خبر دار بشه
-اون مادر من نیست
-عه واقعا؟
-خفه شو امیر برو بیرون
-نمیرم
-اها
دستش محکم کشید
شعله های عصبانیت زبونه میکشید صدای سیلی محکمی به گوش رسید
و حرفای ریزی ک تحدید وارانه زمزمه میشد
#ارسلان
دستش کشیدم
-ب تو ربطی نداره من چیکار میکنم
-برادر نشد دیگ
-حالا شذم برادرت؟ من ارباب روستام نه برادر تو
-نچ داداش بیا همه ارث منو بده بعد گمشو
دستم بلند کردم سیلی محکمی به صورتش کوبیدم
۳.۹k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.