֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
• #پارت_216
دلبر كوچولو
از برخورد دستم به صورتش صدای هینی بلند شد
-حالا هم گمشو تا بیام عمارت
-وقتی دیدی همه زندگیت به اتیش کشیدم میفهمی
-برو یکجا گم و گور شو که نبینمت چون اگه ببینمت اینطوری برخورد نمیکنم میکشمت
پوزخند بلندی زد و سمت در خروج رفت
سمت دیانا اشاره زدم مه بلند بشه و شناسنامه هارو گرفتم
پدرش ناراحت سمتمون میومد
-ارباب چیزی شده
-شما کوری؟ یا خودت زدی به کوری ندیدی چیشد من نمیخوام روزی عقد کنم که بد یومنه
دیانا چهرش عادی شد
انگار از این عقد انچنان راضی نبود که خوشحال شده بود
-خب بریم
-خوشت اومد پس نکنه برنامه ریزی شده بود؟
رنگ از رخش پرید
-نه بخدا ارسلان
-واقعا؟ من خرم
پدرش نگاه خشمگینی به دیانا کرد
-ببخشید ارباب دخترم غلط کرده
پوزخندی زدم
-دخترت اینکاره نیست ولی تو بهش بی اعتمادی
-نه ارباب...
بدون هیچ حرفی دستای کوچولو دیانو تو دستم گرفتم و سمت ماشین دویدم
با نشستن دیانا تو ماشین بق کرده به جلو خیره شده بود
-جوجه ناراحته؟
-ولم کن
-من دوستت دارم نمیخوام زندگیت نابود بشه پس باید وضع عمارت درست کنم الان امیر فکر میکنه تو زن منی پس نگرانی نداره
احساس امنیت تو چهرش میفهمیدم خیلی وقت بود که بعد مهتاب کسیو ندیده بودم که کنارم امنیت داشته باشه
• #پارت_216
دلبر كوچولو
از برخورد دستم به صورتش صدای هینی بلند شد
-حالا هم گمشو تا بیام عمارت
-وقتی دیدی همه زندگیت به اتیش کشیدم میفهمی
-برو یکجا گم و گور شو که نبینمت چون اگه ببینمت اینطوری برخورد نمیکنم میکشمت
پوزخند بلندی زد و سمت در خروج رفت
سمت دیانا اشاره زدم مه بلند بشه و شناسنامه هارو گرفتم
پدرش ناراحت سمتمون میومد
-ارباب چیزی شده
-شما کوری؟ یا خودت زدی به کوری ندیدی چیشد من نمیخوام روزی عقد کنم که بد یومنه
دیانا چهرش عادی شد
انگار از این عقد انچنان راضی نبود که خوشحال شده بود
-خب بریم
-خوشت اومد پس نکنه برنامه ریزی شده بود؟
رنگ از رخش پرید
-نه بخدا ارسلان
-واقعا؟ من خرم
پدرش نگاه خشمگینی به دیانا کرد
-ببخشید ارباب دخترم غلط کرده
پوزخندی زدم
-دخترت اینکاره نیست ولی تو بهش بی اعتمادی
-نه ارباب...
بدون هیچ حرفی دستای کوچولو دیانو تو دستم گرفتم و سمت ماشین دویدم
با نشستن دیانا تو ماشین بق کرده به جلو خیره شده بود
-جوجه ناراحته؟
-ولم کن
-من دوستت دارم نمیخوام زندگیت نابود بشه پس باید وضع عمارت درست کنم الان امیر فکر میکنه تو زن منی پس نگرانی نداره
احساس امنیت تو چهرش میفهمیدم خیلی وقت بود که بعد مهتاب کسیو ندیده بودم که کنارم امنیت داشته باشه
۴.۰k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.