دستامو بغل کردم زل زدم به شهری ک زیر پام بود

دستامو بغل کردم زل زدم به شهری ک زیر پام بود!
باد سردی میوزید!
_دلم برات تنگ شده بود!
+چرا دلتنگی؟من ک همینجاام جای نمیرم!؟
_هستیااا ولی....نیستی،میفهمی چی میگم؟
پوزخندی زدم دستامو بیشتر بغل کردم!
+اره،خیلی خوب میفهمم!
_میدونی دلم واسه اون خنده های از ته دلت که سرت عقب میرفت و قهقهه میزدی، واسه شیطونیات، واسه کرم ریختنات،حتی واسه اینکه سوییچ ماشینو برداری و بری بیرون،
چیشد اون دختر کوچولوی شیطون که همه از دست شیطونیاش به ستوه میومدن؟؟
برگشتم سمتش با بغض گفتم:خواهر کوچولوت بزرگ شده،بزرگ شدن چقد غمگینه نه؟؟
مثل بچگیام گریه میکنم ولی دیگه کسی نیست بهم قول اسباب بازی و بده
دیگه با چیزای کوچیک خوشحال نمیشم
میدونی ،منم دلم واسه خودم تنگ شده....چقدر بزرگ شدن غمگینه...

#فاطیما_رنجبر
دیدگاه ها (۱)

از دورها و دورها می‌آییو فقط یک چیزفقط یک چیز کوچکدر زندگی م...

زمين خوردنشكست خوردن نيست؛ از زمين بلند نشدنشكست خوردن است.....

پرسید اندوهِ دوری را چه تسکین است؟!گفت: خیال#محتشم_کاشانی

جنسش که خوب باشدمیتواند تو را تا آسمان هفتم هم ببردبوسه را م...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۵

𝚙𝚊𝚛𝚝7ویو ات سرمو برگردوندم که با صورت درهم ریخته کوک مواجه ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط