به وقت عاشقی
به وقت عاشقی
پارت۱۳
کیوکا:اسم من کیوکاس یه یتیم مثل توعم خوراک خرگوش و توفو دوست دارم از نور و سگ متنفرم بعد از اینکه عضو مافیای بندر شدم توی شش ماه ۳۵ نفرو کشتم
اکوتاگاوا از پشت تلفن گفت:از بمب محافظت کن و هر کسی سر راهت اومد رو بکش
اون با پایان حرف اکوتاگاوا بلند شد و حمله کرد و شیطان برفی هم با دیدن اون حمله کرد ولی اون جلوی حمله ی شیطان برفی رو گرفت .
شمشیر شیطان برفی رو شکست و اومد سمت من و دستش که ببر شده بود رو جلوی گلوم گذاشت
کیوکا:اسم من کیوکاس تا حالا ۳۵ نفرو کشتم
آتسوشی:بهم بگو بمب کجاس
کیوکا:آخرین کسایی که کشتم یه خانواده ی ۳ نفره بودن یه پدر یه مادر و یه پسر. شیطان برفی گلوشونو پاره کرد.
بعد حرفم لبه ی کیمونومو باز کردم و بمبو نشونش دادم
آتسو : تو چیکار کردی....تو کی هستی... تو حرفات هیچ احساسی نیست،توی خودتم همینطور!مثل یه ماشین آدم کشی!
با این حرفش از خودم بیشتر متنفر شدم.
آتسوشی:اگه میتونی چیزی حس کنی به زبون بیار وگرنه احمقی مثل تو نمیتونه بفهمههه....
یه لحظه مکث کرد و با داد به حرفش ادامه داد:چیزی هست که بتونی حسش کنییییی یا نه؟!
همکارش از بلند گوی قطار حرف زد
یوسانو:اتسوشی هنوز زنده ای؟باید با خود کنترل بمبو غیر فعال کنی حتما دست مامور مافیاست!
اتسو : دست خودته درسته،کنترل بمبو بدش به من زودباش
با شنیدن حرفاش حس کردم....میتونم بهش اعتماد کنم و کنترل رو دادم بهش. دستشو از جلوی گلوم برداشت و دکمه رو فشار داد و بمب فعال شد.
وحشت زده گفت:چی شدددد!!
آکوتاگاوا از پشت تلفن گفت:تو دکمه رو فشار دادی کیوکا؟غیر فعال سازی بمب نیازی نیست همونجا بمون و با مسافرت بمیر و به مردم نشون بده که باید از مافیا ترسید!
اون اومد و سعی کرد بمبو در بیاره نه هر جور شده نمیزارم اون بمیره
در حالی که سعی داشت بمب رو در بیاره گفت:اون بمب لعنتیو در بیار چقدر وقت داریم
کیوکا:اصلا وقت نداریم
هولش دادم اونطرف و رفتم سمت در باز قطار
کیوکا:اسم من کیوکاس تا حالا ۳۵ نفرو کشتم
اشکام سرازیر شد:دیگه خسته شدم نمیخوام کسیو بکشم!
بعد گفتن این،از قطار پریدم پایین یعنی....واقعا تموم شد..؟
ولی اونم پرید!نه نه نمیخوام تو بمیری!
ولی اشتباه فکر کردم پرید و بمبو از دور کمرم پاره کرد و انداخت و افتادیم تو آب.چرا پرید؟میدونست ممکن بود بمیره ولی بازم...پرید!
احساس خفگی کردم و بعدش چشمام بسته شد.
پارت۱۳
کیوکا:اسم من کیوکاس یه یتیم مثل توعم خوراک خرگوش و توفو دوست دارم از نور و سگ متنفرم بعد از اینکه عضو مافیای بندر شدم توی شش ماه ۳۵ نفرو کشتم
اکوتاگاوا از پشت تلفن گفت:از بمب محافظت کن و هر کسی سر راهت اومد رو بکش
اون با پایان حرف اکوتاگاوا بلند شد و حمله کرد و شیطان برفی هم با دیدن اون حمله کرد ولی اون جلوی حمله ی شیطان برفی رو گرفت .
شمشیر شیطان برفی رو شکست و اومد سمت من و دستش که ببر شده بود رو جلوی گلوم گذاشت
کیوکا:اسم من کیوکاس تا حالا ۳۵ نفرو کشتم
آتسوشی:بهم بگو بمب کجاس
کیوکا:آخرین کسایی که کشتم یه خانواده ی ۳ نفره بودن یه پدر یه مادر و یه پسر. شیطان برفی گلوشونو پاره کرد.
بعد حرفم لبه ی کیمونومو باز کردم و بمبو نشونش دادم
آتسو : تو چیکار کردی....تو کی هستی... تو حرفات هیچ احساسی نیست،توی خودتم همینطور!مثل یه ماشین آدم کشی!
با این حرفش از خودم بیشتر متنفر شدم.
آتسوشی:اگه میتونی چیزی حس کنی به زبون بیار وگرنه احمقی مثل تو نمیتونه بفهمههه....
یه لحظه مکث کرد و با داد به حرفش ادامه داد:چیزی هست که بتونی حسش کنییییی یا نه؟!
همکارش از بلند گوی قطار حرف زد
یوسانو:اتسوشی هنوز زنده ای؟باید با خود کنترل بمبو غیر فعال کنی حتما دست مامور مافیاست!
اتسو : دست خودته درسته،کنترل بمبو بدش به من زودباش
با شنیدن حرفاش حس کردم....میتونم بهش اعتماد کنم و کنترل رو دادم بهش. دستشو از جلوی گلوم برداشت و دکمه رو فشار داد و بمب فعال شد.
وحشت زده گفت:چی شدددد!!
آکوتاگاوا از پشت تلفن گفت:تو دکمه رو فشار دادی کیوکا؟غیر فعال سازی بمب نیازی نیست همونجا بمون و با مسافرت بمیر و به مردم نشون بده که باید از مافیا ترسید!
اون اومد و سعی کرد بمبو در بیاره نه هر جور شده نمیزارم اون بمیره
در حالی که سعی داشت بمب رو در بیاره گفت:اون بمب لعنتیو در بیار چقدر وقت داریم
کیوکا:اصلا وقت نداریم
هولش دادم اونطرف و رفتم سمت در باز قطار
کیوکا:اسم من کیوکاس تا حالا ۳۵ نفرو کشتم
اشکام سرازیر شد:دیگه خسته شدم نمیخوام کسیو بکشم!
بعد گفتن این،از قطار پریدم پایین یعنی....واقعا تموم شد..؟
ولی اونم پرید!نه نه نمیخوام تو بمیری!
ولی اشتباه فکر کردم پرید و بمبو از دور کمرم پاره کرد و انداخت و افتادیم تو آب.چرا پرید؟میدونست ممکن بود بمیره ولی بازم...پرید!
احساس خفگی کردم و بعدش چشمام بسته شد.
۱.۲k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.