part
♡part 5♡
مدیر: ببینید، الان من فعلا کار دارم. وقت اضافه ای برای یاد آوری شاهکاری هاتون ندارم. ولی اینو یادتون باشه، همین که امسال فقط بهت قراره یک فرصت دیگه بدم تا آدم بشی، خودش خیلیه! برو خداتو شکر کن از منطقه که اخراج نشدی هیچ، توی پروندت ننوشتم چه غلطایی کردی که دیگه کل کشورم بگردی هیچ جا راهت ندن...! پس همین الان از اینجا برید بیرون، تا آبروتونو نبردم!!!
لیانا از حرفای مدیر خیلی عصبانی شده بود و می خواست جوابشو بده. ات که از تعجب دهنش باز مونده بود و به مدیر خیره شده بود، از قدم محکمی که لیانا به جلو برداشت، به خودش اومد و سریع با دست راستش، دست چپ لیانا رو از مچ گرفت.
ات: ولش کن، بیا بریم...*آروم/خیره*
لیانا که از شدت حرص و خشم، فک پایینش به کل قفل کرده بود، مجبور شد با ات اتاق رو ترک کنه. ات که دست لیانا رو گرفته بود، چند قدم فاصله ای که تا در مونده بود رو طی کردن و از اتاق خارج شدن. وقتی اومدن بیرون، ات مچ لیانا رو ول کرد که لیانا با دست دیگش، مچ دست چپشو گرفت و به حالت غرش مانندی به ات گفت...
لیانا: ات چرا نذاشتی جواب بیشعورش رو بدم؟! جلوی این عوضی های حـ...ـرومزاده نباید کم بیاریم ات!!*عصبی*
ات: لیانا ولش کن. فقط اعصاب خودتو خورد میکنی. جروبحث با این آدما بی فایدس. هر چقدر سعی کنی اونو بکوبی، اون مثل یه تمساح فقط قورتت میده!*آروم*
لیانا همینطور که دستاش پشتش بودن و داشت عرض سالن رو طی می کرد، زیرلبی مدام فحش میداد.
⛓️🍷خماری🩸🧷
مدیر: ببینید، الان من فعلا کار دارم. وقت اضافه ای برای یاد آوری شاهکاری هاتون ندارم. ولی اینو یادتون باشه، همین که امسال فقط بهت قراره یک فرصت دیگه بدم تا آدم بشی، خودش خیلیه! برو خداتو شکر کن از منطقه که اخراج نشدی هیچ، توی پروندت ننوشتم چه غلطایی کردی که دیگه کل کشورم بگردی هیچ جا راهت ندن...! پس همین الان از اینجا برید بیرون، تا آبروتونو نبردم!!!
لیانا از حرفای مدیر خیلی عصبانی شده بود و می خواست جوابشو بده. ات که از تعجب دهنش باز مونده بود و به مدیر خیره شده بود، از قدم محکمی که لیانا به جلو برداشت، به خودش اومد و سریع با دست راستش، دست چپ لیانا رو از مچ گرفت.
ات: ولش کن، بیا بریم...*آروم/خیره*
لیانا که از شدت حرص و خشم، فک پایینش به کل قفل کرده بود، مجبور شد با ات اتاق رو ترک کنه. ات که دست لیانا رو گرفته بود، چند قدم فاصله ای که تا در مونده بود رو طی کردن و از اتاق خارج شدن. وقتی اومدن بیرون، ات مچ لیانا رو ول کرد که لیانا با دست دیگش، مچ دست چپشو گرفت و به حالت غرش مانندی به ات گفت...
لیانا: ات چرا نذاشتی جواب بیشعورش رو بدم؟! جلوی این عوضی های حـ...ـرومزاده نباید کم بیاریم ات!!*عصبی*
ات: لیانا ولش کن. فقط اعصاب خودتو خورد میکنی. جروبحث با این آدما بی فایدس. هر چقدر سعی کنی اونو بکوبی، اون مثل یه تمساح فقط قورتت میده!*آروم*
لیانا همینطور که دستاش پشتش بودن و داشت عرض سالن رو طی می کرد، زیرلبی مدام فحش میداد.
⛓️🍷خماری🩸🧷
- ۴۹۲
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط