part

♡part 4♡
مدیر: خب، میشنوم؟! کاری داشتید که به اینجا اومدید؟!
لیانا: راستش ات نمیدونست امسال توی چه کلاسی افتاده، اومدیم سوال کنیم.
مدیر: خب، نیازی نبود دو نفر بیاد خود ات هم میتونست بیاد و بپرسه.
لیانا هم مثل ات، نه از مدیر دانشگاه خوشش میومد و نه دوست داشت باهاش کل کل کنه و حوصله حرف زدن اونم با همچین شخصی رو اصلااا نداشت. بخاطر همین چشاشو چرخوند و یه دستشو به کمرش زد و گفت...
لیانا: من کاری ندارم، ات توی چه کلاسیه؟!*کمی جدی/تو چشاش زل زده*
مدیر: یه دانشجو یا دانش آموز، نمیتونه اینطوری با پرسنل اونم چی؟! مدیر اینطوری صحبت کنه...؟!
لیانا: ببخشید آیا توهینی به شما شده؟!*قیافه مسخره*
ات با دستش ضربه ای از پشت به رون لیانا به معنای (خفه شو تا سرویس نشدی) زد و لیانا با همون قیافه سعی کرد عادی جلوه بده و نگاهشو به اطرافش چرخوند و دست به سینه نگاهشو به کفشاش که داشتن آروم به زمین کوبیده میشدن دوخت. ات چند قدم جلوتر اومد و گفت...
ات: ببخشید ممکنه رفتارش زیاد خوب نبوده باشه. میشه لطفا بهم بگید من توی چه کلاسی هستم؟*آروم*
مدیر نگاهشو چند ثانیه به ات دوخت، بعد نگاهی سر تا پا به لیانا انداخت و گفت...
آقای لی: چند دقیقه صبر کن الان میام...
مدیر همینطور که با تعجب به جفتشون خیره شده بود، به سمت قفسه ها و کمد های عظیم پرونده ها رفت و بعد از ۵ مین گشتن، پرونده ات رو پیدا کرد و روی میز گذاشت و شروع کرد بررسی کردن. دقایقی رو مشغول چک کردن پرونده شد، بعدش پرونده به دست از جاش بلند شد و به سمت اون دوتا دختر رفت.
مدیر: خب، باید بهت بگم که امسال توی کلاس AB افتادی.
لیانا به کل تعجب کرد و دهنش باز موند. ات هم خیلی تعجب کرد، اما در فقط کمی ابروهاش بالا رفت، اما همچنان خنثی بود. لیانا همونطور که دهنش از تعجب باز مونده بود و چشماش گشاد شده بودن، از پشت نگاهی به ات انداخت.
ات: ببخشید، میتونم بپرسم چرا من باید توی کلاس AB باشم؟!*تعجب*
مدیر نیشخندی زد و کمی جا به جا شد...
🎀🙂خماری✍🏻🎈
دیدگاه ها (۰)

♡part 4♡مدیر: خب، میشنوم؟! کاری داشتید که به اینجا اومدید؟! ...

♡part 5♡مدیر: ببینید، الان من فعلا کار دارم. وقت اضافه ای بر...

♡part 3♡لیانا: پاشو بریم... ات: کجا بریم دقیقا؟! الان که هنو...

♡part 2♡ات ویوخلاصه سرتونو به درد نیارم، به دانشگاه رسیدم وا...

دوست پسر دمدمی مزاج

نام فیک:عشق مخفیPart: 21ویو جیمین*ات. خب شرطت چیه؟رفتم نزدیک...

پارت ۱۰# حلقه_سکوت *که یهو منو کشید سمت خودشو از پشت بغلم کر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط