قلب سیاه نشان سرخ

part ⁶
لحظه‌ای جونگکوک در عماق چشمان سارا ماند لحظه‌ای یک حس ناشناخته‌ای در قلبش احساس کرد
سارا با تخسی نگاهش میکرد
نمیتونست حرف های دل جونگکوک را از چشمانش بخونه شاید حرفی برای گفتن نداره
یا اون نمیتونست بخونه
تا سارا خواست چیزی بگه
اسانسور به طبقه اخر رسید جونگکوک با صدای زن که اعلام میکرد به مقصدشون رسیدن ، به خودش اومد
سارا گیج شده بود ذهنش درگیر بود
نمیتونست حدس بزنه چرا جونگکوک‌ در لحظه نگاهش نرم شد و عجیب نگاهش کرد
ولی شعی کرد بهش فکر نکنه و برعکس
جونگکوک کل مسیر تا دفترش داشت به چشمان سارا فکر میکرد
وقتی وارد دفتر شدن سارا بر روی یک صندلی جا گرفت و حونگکوک به پرونده ها رسیدگی میکرد خب شاید داشت تظاهر میکرد
هرچه تلاش میکرد نمیتوانست از اون چشمان گربه‌ای دست بردارد

و بعد از تموم شدن کار ها جونگکوک بلند شد و سمت سارا رفت
جونگکوک:« هی سارا بلند شو باید بریم»
صدای از سمت سارا نیومد
جونگکوک دوباره تکرار کرد
ولی دوباره هم سکوت یکم که خم شد با صورت خواب‌آلود سارا مواجه شد
...
.
.
.
.
.
.


جونگکوک« کسی که ماه رو باهاش مقایسه میکردم رفت ولی لعنت ، هنوزم قسم میخورم چشماش از کل زندگیِ کثیفِ من قشنگ تره »
دیدگاه ها (۰)

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه نشان سرخ

سلاامم

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه و نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط