قلب سیاه نشان سرخ
part ⁸
سارا :
_شب_
با قدم هام کل اتاق رو متر کردم
نفس عمیقی کشیدم و برای بار هزارم رفتم جلوی اینه و به کبودی گردنم زل زدم
سارا:«لعنت بهت جئون لعنت بهتتت»
روی صندلی ولو شدم و اون صحنه عین فیلم سینمایی از جلوی چشمام رد شد
_فلش بک_
وقتی قامت بلند جونگکوک رو دیدم به معنای واقعی کلمه از تعجب دهنم باز شده بود
سارا:«جونگکوک..تو اینجا چ..چیکار میکنی »
جونگکوک از خشم چشماش قرمز شده بود
تا اومدم چیزی بگم دست هام رو گرفت و منو برگردوند و به شکم بین خودش و دیوار قفل کرد
خودش از پشت محکم بهم چسبید
جونگکوک:«من باید بگم....تو اینجا چیکار میکنی »
به پته پته افتاده بودم
تا اومدم بهونهای بیارم
گرمایی روی گردنم حس کردم
وایستا ببینم جونگکوک داره منو مارک میکنه ؟
دهنم باز شد برای اعتراض ولی منو محکم تر گرفت و بیشتر گردنم رو مک زد
یکم تکون خوردم ولی با دست ازادش کمرم رو گرفت
من هم از حرکت وایستادم
سارا:«اه...ولم کن»
نه تنها ولم نکرد بلکه
بعد چند لحظه منو بر گردوند و سرشو داخل گودی گردنم فرو گرد
از ترقوه تا زیر گوشم رو محکم مک زد و لاله گوشم رو بین دندونش گرفت
میتونستم حدس بزنم کبود میشه
از گردنم جدا شد و تا خواست چیزی بگه صدای در اومد
جونگکوک:«فاک.....این دفعه شانس اوردی ولی دفعه بعدی تا نکنمت ولت نمیکنم »
و ولم کرد
_ پایان فلش بک _
چشمام رو باز کردم
سارا:«وایستا...چرا من مقاومت نکردم ؟ چرا گذاشتم خیلی راحت منو مارک کنه ؟»
.
.
.
.
.
.
.
سارا :
_شب_
با قدم هام کل اتاق رو متر کردم
نفس عمیقی کشیدم و برای بار هزارم رفتم جلوی اینه و به کبودی گردنم زل زدم
سارا:«لعنت بهت جئون لعنت بهتتت»
روی صندلی ولو شدم و اون صحنه عین فیلم سینمایی از جلوی چشمام رد شد
_فلش بک_
وقتی قامت بلند جونگکوک رو دیدم به معنای واقعی کلمه از تعجب دهنم باز شده بود
سارا:«جونگکوک..تو اینجا چ..چیکار میکنی »
جونگکوک از خشم چشماش قرمز شده بود
تا اومدم چیزی بگم دست هام رو گرفت و منو برگردوند و به شکم بین خودش و دیوار قفل کرد
خودش از پشت محکم بهم چسبید
جونگکوک:«من باید بگم....تو اینجا چیکار میکنی »
به پته پته افتاده بودم
تا اومدم بهونهای بیارم
گرمایی روی گردنم حس کردم
وایستا ببینم جونگکوک داره منو مارک میکنه ؟
دهنم باز شد برای اعتراض ولی منو محکم تر گرفت و بیشتر گردنم رو مک زد
یکم تکون خوردم ولی با دست ازادش کمرم رو گرفت
من هم از حرکت وایستادم
سارا:«اه...ولم کن»
نه تنها ولم نکرد بلکه
بعد چند لحظه منو بر گردوند و سرشو داخل گودی گردنم فرو گرد
از ترقوه تا زیر گوشم رو محکم مک زد و لاله گوشم رو بین دندونش گرفت
میتونستم حدس بزنم کبود میشه
از گردنم جدا شد و تا خواست چیزی بگه صدای در اومد
جونگکوک:«فاک.....این دفعه شانس اوردی ولی دفعه بعدی تا نکنمت ولت نمیکنم »
و ولم کرد
_ پایان فلش بک _
چشمام رو باز کردم
سارا:«وایستا...چرا من مقاومت نکردم ؟ چرا گذاشتم خیلی راحت منو مارک کنه ؟»
.
.
.
.
.
.
.
- ۴.۲k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط