شَریان
# شَریان
# پارت ۱۲
الان دلیل این حجمِ جمعیت رو درک میکنم و به رهان ایی که صداش این روزا طرفدار زیادی داره فکر میکنم ..و یا شایانی که جام های زیادی رو با تیمش تونسته کسب کنه تو این مدت .
دستی روی موهای سودا غرق خواب میکشم ..و همزمان چشمکی نثار سورن میکنم .
صدای فندک درست کنار گوشم به صدا در میاد و نگاهم و درگیر خودش میکنه ..
ساحل در کنار آرامش و خالی از هر حس هیجان یا ترسی و یا حتی بُهت ..نخ سیگاری در میاره و روشن میکنه ..
با پک اول و دود حاصل از اون نفسش روهم رها میکنه ..
به مهرسا خیره میشم و وقتی میبینم خودش و سرگرم سازش کرده کمی آروم میگیرم .
من- میخوام!
ساحل بدون اینکه بپرسه بسته ی سیگار رو باز میکنه و نخی در میاره ..
نخ و میگیرم و با فندک روشن میکنم ..
نگاهی به جمعی که دور اشکان و سهیل جمع شدن و به هنرنمایی شون نگاه میکنن ..میکنم و میگم
من- از تصادف های الکی متنفرم !
ساحل با آرامش دود رو میده بیرون و میگه
ساحل- از حرفای الکی باید متنفر باشی!
نخ سیگاری به سیگارم کشیده میشه و به مهرسا و سیگار دستش که با سیگار من روشن شده بود با تعجب نگاه میکنم .
مهرسا - حرفا تقصیری ندارن ..اونایی که ازشون الکی استفاده میکنن آدمای به درد نخورین!
مهرسا کنار من میشینه و پاهای سودا رو میذاره روی پای خودش تا نزدیک باشه به ما .
نگاه هرسه به نقطه ی نامعلومیه و این باعث میشه تا خنده ام بگیره .
من- حس میکنم خیلی دیگه داریم کلیشه ایی رفتار میکنیم عتیقه ها!
و میخندم .. لبخندی روی لبای اون دوتام پیدا میشه و ساحل با حرص میگه
ساحل- تف به قبر اون بی ناموسی که به این خروس گفته صداش خوبه !
مهرسا- اینا خودشون جو گیرن بابا ..تا میبینن یه چ*سه صدا دارن ..سریع میگن اهنگ و کوفت و زهرمار می خونیم !
با خنده میگم - خب الان تف کنم یا زوده؟!
ساحل- کجا ؟!
من- تو دهنشون !
مهرسا- منم میام کمک که خدای نکرده کم نیاری جا واسه دوتا شون باشه .
ساحل- تف کمه واسه اینا ..گوه هم بکنین فایده نداره ..
به این بی پروایانه حرف زدن ساحل عادت کردیم و بیشتر میخندیم
اول به مهراد که سرگرم صحبت به فرهادِ و بعد به اون دوتا که همچنان خیره نگاه میکنن ..نگاه میکنم ..درست زمانی که میخوام مسیر نگاهم و منحرف کنم .. با همون بی تفاوتی عقب گرد میکنن و به سمت مخالف قدم برمیدارن .
من - رفتن!
ساحل- شّر شون کم !
من - یعنی میگین شناختن؟
مهرسا- فکر نمیکنم ..از آخرین باری که همو دیدیم چهار سالی میگذره ..ماهم کلی تغییر کردیم .
من- خداکنه همین باشه!
# پارت ۱۲
الان دلیل این حجمِ جمعیت رو درک میکنم و به رهان ایی که صداش این روزا طرفدار زیادی داره فکر میکنم ..و یا شایانی که جام های زیادی رو با تیمش تونسته کسب کنه تو این مدت .
دستی روی موهای سودا غرق خواب میکشم ..و همزمان چشمکی نثار سورن میکنم .
صدای فندک درست کنار گوشم به صدا در میاد و نگاهم و درگیر خودش میکنه ..
ساحل در کنار آرامش و خالی از هر حس هیجان یا ترسی و یا حتی بُهت ..نخ سیگاری در میاره و روشن میکنه ..
با پک اول و دود حاصل از اون نفسش روهم رها میکنه ..
به مهرسا خیره میشم و وقتی میبینم خودش و سرگرم سازش کرده کمی آروم میگیرم .
من- میخوام!
ساحل بدون اینکه بپرسه بسته ی سیگار رو باز میکنه و نخی در میاره ..
نخ و میگیرم و با فندک روشن میکنم ..
نگاهی به جمعی که دور اشکان و سهیل جمع شدن و به هنرنمایی شون نگاه میکنن ..میکنم و میگم
من- از تصادف های الکی متنفرم !
ساحل با آرامش دود رو میده بیرون و میگه
ساحل- از حرفای الکی باید متنفر باشی!
نخ سیگاری به سیگارم کشیده میشه و به مهرسا و سیگار دستش که با سیگار من روشن شده بود با تعجب نگاه میکنم .
مهرسا - حرفا تقصیری ندارن ..اونایی که ازشون الکی استفاده میکنن آدمای به درد نخورین!
مهرسا کنار من میشینه و پاهای سودا رو میذاره روی پای خودش تا نزدیک باشه به ما .
نگاه هرسه به نقطه ی نامعلومیه و این باعث میشه تا خنده ام بگیره .
من- حس میکنم خیلی دیگه داریم کلیشه ایی رفتار میکنیم عتیقه ها!
و میخندم .. لبخندی روی لبای اون دوتام پیدا میشه و ساحل با حرص میگه
ساحل- تف به قبر اون بی ناموسی که به این خروس گفته صداش خوبه !
مهرسا- اینا خودشون جو گیرن بابا ..تا میبینن یه چ*سه صدا دارن ..سریع میگن اهنگ و کوفت و زهرمار می خونیم !
با خنده میگم - خب الان تف کنم یا زوده؟!
ساحل- کجا ؟!
من- تو دهنشون !
مهرسا- منم میام کمک که خدای نکرده کم نیاری جا واسه دوتا شون باشه .
ساحل- تف کمه واسه اینا ..گوه هم بکنین فایده نداره ..
به این بی پروایانه حرف زدن ساحل عادت کردیم و بیشتر میخندیم
اول به مهراد که سرگرم صحبت به فرهادِ و بعد به اون دوتا که همچنان خیره نگاه میکنن ..نگاه میکنم ..درست زمانی که میخوام مسیر نگاهم و منحرف کنم .. با همون بی تفاوتی عقب گرد میکنن و به سمت مخالف قدم برمیدارن .
من - رفتن!
ساحل- شّر شون کم !
من - یعنی میگین شناختن؟
مهرسا- فکر نمیکنم ..از آخرین باری که همو دیدیم چهار سالی میگذره ..ماهم کلی تغییر کردیم .
من- خداکنه همین باشه!
۷.۶k
۰۶ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.