بهشت من
بهشت من
پارت 36
دکتر:دکتر چون ممکنه که بمیری تو کامل چاقو رو زده بودی تو معدت و اگر دیر تر میومدی بیماستان ممکن بود بمیری
بعد از شنیدن تو دلم گفتم که کاش دیرتر مومدم بیمارستان و میمردم
دامون:الیا باید بری اتاق عمل چون بخیه هات پاره شدن
الیا:باشه
دوست داشتم توی همون اتاق عمل بمیریم
(1ماه بعد)
دامون:
الیا خیلی افسرده شده بود همش نشسته بود گوشه اتاق و به یه جا خیره میشد بعد از اتفاق بچه الیا خیلی حالش بده خودش هم نمیدونست بعد از اون اتاق بچه دارشه رفتم تو اتاق
دامون:الیا بیا نهار
الیا:دامون من یه تصمیمی گرفتم
دامون:چی خوشگلم ؟
الیا:بیا بریم مسافرت
دامون:من از خدامه راستی دختر عمم بهم زنگ زد گفت میخوایم بریم شمال میای بریم ؟
الیا:چند نفرن ؟
دامون:حدود 5 نفر
الیا:کی ؟
دامون:سه تا از دختر عمه هام و پسر عمه هام
الیا:باشه بریم
دامون:یه چیزی هست که باید بدونی
الیا:چی؟
دامون:یکی از دختر عمه هام هست که منو دوست داره و از بچگی قرار بود با هم ازدواج کنیم اگر بهم چسبید بهت بر نخوره
الیا:دامون اگر میخوای من برم اونجا بدتر عصابم ریدهشه بهتره نریم
دامون:قول میدم ازش دور بمونم
الیا بلند شد ساکشو جمع کنه منم نهارو کشیدم خوردیم
الیا:کی قرار بریم
دامون:امشب
الیا اورد ساک هارو گذاشت درم در و خودش رفت حاضر شدم
الیا:نمیخوای بریم؟
دامون:الان
منم اماده شدم
الیا:راستی ایم اون دختر عمت که دوست داره اسمتش چی؟
دامون:رامش
الیا:چه اسم مسخره ای
رفتم پایین وسایل هارو گذاشتم تو ماشین الیا امد تو خیابان که یه ماشین با سرعت زیاد میومد سمت الیا....
پارت 36
دکتر:دکتر چون ممکنه که بمیری تو کامل چاقو رو زده بودی تو معدت و اگر دیر تر میومدی بیماستان ممکن بود بمیری
بعد از شنیدن تو دلم گفتم که کاش دیرتر مومدم بیمارستان و میمردم
دامون:الیا باید بری اتاق عمل چون بخیه هات پاره شدن
الیا:باشه
دوست داشتم توی همون اتاق عمل بمیریم
(1ماه بعد)
دامون:
الیا خیلی افسرده شده بود همش نشسته بود گوشه اتاق و به یه جا خیره میشد بعد از اتفاق بچه الیا خیلی حالش بده خودش هم نمیدونست بعد از اون اتاق بچه دارشه رفتم تو اتاق
دامون:الیا بیا نهار
الیا:دامون من یه تصمیمی گرفتم
دامون:چی خوشگلم ؟
الیا:بیا بریم مسافرت
دامون:من از خدامه راستی دختر عمم بهم زنگ زد گفت میخوایم بریم شمال میای بریم ؟
الیا:چند نفرن ؟
دامون:حدود 5 نفر
الیا:کی ؟
دامون:سه تا از دختر عمه هام و پسر عمه هام
الیا:باشه بریم
دامون:یه چیزی هست که باید بدونی
الیا:چی؟
دامون:یکی از دختر عمه هام هست که منو دوست داره و از بچگی قرار بود با هم ازدواج کنیم اگر بهم چسبید بهت بر نخوره
الیا:دامون اگر میخوای من برم اونجا بدتر عصابم ریدهشه بهتره نریم
دامون:قول میدم ازش دور بمونم
الیا بلند شد ساکشو جمع کنه منم نهارو کشیدم خوردیم
الیا:کی قرار بریم
دامون:امشب
الیا اورد ساک هارو گذاشت درم در و خودش رفت حاضر شدم
الیا:نمیخوای بریم؟
دامون:الان
منم اماده شدم
الیا:راستی ایم اون دختر عمت که دوست داره اسمتش چی؟
دامون:رامش
الیا:چه اسم مسخره ای
رفتم پایین وسایل هارو گذاشتم تو ماشین الیا امد تو خیابان که یه ماشین با سرعت زیاد میومد سمت الیا....
۳.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.