بهشت من
بهشت من
پارت38
باید یه کاری میکردم که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده
الیا:اییی چقدر کوفته شدم
دامون:عشقم بیدار شدی
الیا:اره....ارشام تو اینجا چیکار میکنی
ارشام:هیچی
ارشام رفت منم بلند شدم رفتم پیش دامون
دامون:عشفم خوب استراحت کردی
الیا:اره
رفتم دست شویی این چند روزه باید حواسم به دامون باشه
نکته:رامش یه هرزه به تمام معناست
از دست شویی امدم بیرون رفتم پایین که بنفشه امد سمتم
بنفشه:خوب خوابیدی؟
الیا:اره
بنفشه بیا بشینیم حرف بزنیم
منو بنفشه رفتیم روی میز نشستیم که دامونم داشت با پسر عمه هاش هفته خبیث بازی میکرد
(چند روز بعد)
این چند روزه حواسم به دامون بود اصلا طرف رامش نمیرفت فردا قرار بود بریم خونه
ارشام:الیا خانم میاین با هم برین بالا پشت بوم
الیا:دامون خبر داره؟
ارشام:اره
منو ارشام رفتیم بالا پشت بوم کامل دریا معلوم بود میدونستم به دریا نزدیکیم ولی فکر نمیکردم از بالا پشت بوم بتونم کاپل دریا رو ببینیم
الیا:خیلی قشنگه
چند دقیقه ای گذشته بود که یهویی صدای دامون امد
دیدم دامون با بچه ها با یه کیک دست دامون دارن میان سمتمون
دامون:تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک الیا یه اروز بکن
الیا:وایسا امروز تولدمه
دامون:اره یادت نبود
الیا:نه
دامون:مهم نیست یه ارزو کن بعد شمع رو فوت کن
ارزو میکنم که همیشه پیش دامون بمونم شمع رو فوت کروم همه دست زدن امدن کادو دادن اون شب هم خیلی خوش گذشت
ارشام:بسه دیگا برید بخوابید فردا قرار راه بیوفتیم
همه رفتیم توی اتاقامون
الیا:مرسی عشقم
دامون:خواهش.....الیا اگر یه چیزی ارت بپرسم ناراحت نمیشی
الیا:نه بپرس
دامون:اگر من به روز بهت خیانت کنم چیکار میکنی؟
الیا:میذارم میرم و هیچوقتم نمیزارم منو ببینی
با جملم دامون رنگش پرید
دامون:اهان قول میدم که هیچوقت بهت خیانت نکنم...
پارت38
باید یه کاری میکردم که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده
الیا:اییی چقدر کوفته شدم
دامون:عشقم بیدار شدی
الیا:اره....ارشام تو اینجا چیکار میکنی
ارشام:هیچی
ارشام رفت منم بلند شدم رفتم پیش دامون
دامون:عشفم خوب استراحت کردی
الیا:اره
رفتم دست شویی این چند روزه باید حواسم به دامون باشه
نکته:رامش یه هرزه به تمام معناست
از دست شویی امدم بیرون رفتم پایین که بنفشه امد سمتم
بنفشه:خوب خوابیدی؟
الیا:اره
بنفشه بیا بشینیم حرف بزنیم
منو بنفشه رفتیم روی میز نشستیم که دامونم داشت با پسر عمه هاش هفته خبیث بازی میکرد
(چند روز بعد)
این چند روزه حواسم به دامون بود اصلا طرف رامش نمیرفت فردا قرار بود بریم خونه
ارشام:الیا خانم میاین با هم برین بالا پشت بوم
الیا:دامون خبر داره؟
ارشام:اره
منو ارشام رفتیم بالا پشت بوم کامل دریا معلوم بود میدونستم به دریا نزدیکیم ولی فکر نمیکردم از بالا پشت بوم بتونم کاپل دریا رو ببینیم
الیا:خیلی قشنگه
چند دقیقه ای گذشته بود که یهویی صدای دامون امد
دیدم دامون با بچه ها با یه کیک دست دامون دارن میان سمتمون
دامون:تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک الیا یه اروز بکن
الیا:وایسا امروز تولدمه
دامون:اره یادت نبود
الیا:نه
دامون:مهم نیست یه ارزو کن بعد شمع رو فوت کن
ارزو میکنم که همیشه پیش دامون بمونم شمع رو فوت کروم همه دست زدن امدن کادو دادن اون شب هم خیلی خوش گذشت
ارشام:بسه دیگا برید بخوابید فردا قرار راه بیوفتیم
همه رفتیم توی اتاقامون
الیا:مرسی عشقم
دامون:خواهش.....الیا اگر یه چیزی ارت بپرسم ناراحت نمیشی
الیا:نه بپرس
دامون:اگر من به روز بهت خیانت کنم چیکار میکنی؟
الیا:میذارم میرم و هیچوقتم نمیزارم منو ببینی
با جملم دامون رنگش پرید
دامون:اهان قول میدم که هیچوقت بهت خیانت نکنم...
۴.۴k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.