پارت : ۴۸
پارت : ۴۸
تهیونگ ویو :
اوففففف لعنتی اخه الان باید چیکار کنم؟
جیا : تهیونگ عزیزم
تهیونگ : بـ بله؟
بارام : با جک حرف زدم گفت امروز با خانوادش از تایلند میاد کره
تهیونگ : اوهوم باشه
جیا : خب عشقم الان میرم زنگ میزنم به بارام که بیاد
تهیونگ : اوممم باشه
بارام ویو :
از داخله اون بار اومدم بیرون و رفتم سواره ماشینم شدم که دیدم یکی داره به گوشیم زنگ میزنه
کناره جاده پارک کردم و گوشیم رو از داخله کیفم در اوردم که دیدم مامانم داره زنگ میزنه
اولش نمیخواستم جوابشو بدم ولی
فکر کردم که شاید کاره مهمی داشته باشه
برای همین جوابشو دادم
_ مکالمه _
بارام : اوممم بله؟
جیا : همین الان بیا خونه
بارام : چـ چرا؟
جیا : سوال نپرس فقط بیا خونع
بارام : باش
_ پایان مکالمه _
اوفففف لعنتی یعنی چیکارم داره؟
سریع ماشینو روشن کردم و سمته خونه حرکت کردم
رسیدم خونه و چون خسته بودم به اجوشی گفتم که ماشین رو ببره
و خودم رفتم داخل که دیدم مامان و بابام روی مبلا نشستن
رفتم سمتشون و گفتم
بارام : بله چیکارم داشتین؟
تهیونگ : بیا بشین با هم صحبت کنیم
بارام : باشه
بارام : خب؟
تهیونگ : بارام تو و یونجون واقعا باهم خوابیدین و تو الان حامله ایی؟
بارام : اره منو یونجون عاشقه همیم و من از یونجون حاملم
جیا : منظورت اینه که عاشقش بودی نه؟
جیا : چون تو قراره با کسه دیگه ایی ازدواج کنی
بارام : شاید با کسه دیگه ایی ازدواج کنم ولی اینو بدون که عشقم حتا زره ایی ام به یونجون کم نمیشه
( وقتی که حرفم تمام شد سوزشه بدی رو یه طرفه صورتم احساس کردم
که وقتی به خودم اومدم فهمیدم مامانم بهم سیلی زده)
جیا : دهنتو ببند دختره اشغال الانم گمشو برو داخله اتاقت
بارام : هه باشه میرم ولی اینو بدون که...
بارام : من یونجون رو به همه شما ترجیح میدم
تهیونگ ویو :
وقتی که بارام گفت یونجون رو به ما ترجیح میده همون یزره دلسوزی مم از بین رفت
تهیونگ : جیا
جیا : بله؟
تهیونگ : به جک بگو که مراسمه ازدواج فرداست
جیا : باشه عشقم
جیا ویو :
نمیدونم چرا یکدفعه اینطور شدم
من اصلا ادمی نبودم که بخوام از این کارا انجام بدم
ولی تنفری که نسبت به هیونجین و پسرش دارم خیلی زیاده
تهیونگ ویو :
اوففففف لعنتی اخه الان باید چیکار کنم؟
جیا : تهیونگ عزیزم
تهیونگ : بـ بله؟
بارام : با جک حرف زدم گفت امروز با خانوادش از تایلند میاد کره
تهیونگ : اوهوم باشه
جیا : خب عشقم الان میرم زنگ میزنم به بارام که بیاد
تهیونگ : اوممم باشه
بارام ویو :
از داخله اون بار اومدم بیرون و رفتم سواره ماشینم شدم که دیدم یکی داره به گوشیم زنگ میزنه
کناره جاده پارک کردم و گوشیم رو از داخله کیفم در اوردم که دیدم مامانم داره زنگ میزنه
اولش نمیخواستم جوابشو بدم ولی
فکر کردم که شاید کاره مهمی داشته باشه
برای همین جوابشو دادم
_ مکالمه _
بارام : اوممم بله؟
جیا : همین الان بیا خونه
بارام : چـ چرا؟
جیا : سوال نپرس فقط بیا خونع
بارام : باش
_ پایان مکالمه _
اوفففف لعنتی یعنی چیکارم داره؟
سریع ماشینو روشن کردم و سمته خونه حرکت کردم
رسیدم خونه و چون خسته بودم به اجوشی گفتم که ماشین رو ببره
و خودم رفتم داخل که دیدم مامان و بابام روی مبلا نشستن
رفتم سمتشون و گفتم
بارام : بله چیکارم داشتین؟
تهیونگ : بیا بشین با هم صحبت کنیم
بارام : باشه
بارام : خب؟
تهیونگ : بارام تو و یونجون واقعا باهم خوابیدین و تو الان حامله ایی؟
بارام : اره منو یونجون عاشقه همیم و من از یونجون حاملم
جیا : منظورت اینه که عاشقش بودی نه؟
جیا : چون تو قراره با کسه دیگه ایی ازدواج کنی
بارام : شاید با کسه دیگه ایی ازدواج کنم ولی اینو بدون که عشقم حتا زره ایی ام به یونجون کم نمیشه
( وقتی که حرفم تمام شد سوزشه بدی رو یه طرفه صورتم احساس کردم
که وقتی به خودم اومدم فهمیدم مامانم بهم سیلی زده)
جیا : دهنتو ببند دختره اشغال الانم گمشو برو داخله اتاقت
بارام : هه باشه میرم ولی اینو بدون که...
بارام : من یونجون رو به همه شما ترجیح میدم
تهیونگ ویو :
وقتی که بارام گفت یونجون رو به ما ترجیح میده همون یزره دلسوزی مم از بین رفت
تهیونگ : جیا
جیا : بله؟
تهیونگ : به جک بگو که مراسمه ازدواج فرداست
جیا : باشه عشقم
جیا ویو :
نمیدونم چرا یکدفعه اینطور شدم
من اصلا ادمی نبودم که بخوام از این کارا انجام بدم
ولی تنفری که نسبت به هیونجین و پسرش دارم خیلی زیاده
۱۵.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.