رمان شخص سوم (کوک) پارت ¹
= عییییی...پاشو ماری خانوم...مگه نباید بری سر کارررر...پاشوووو
+ اهههههه...چته..
بیدار شدی و کشو قوصی به بدنت دادی!
+هووووف...صبح بخیر
=صبح کجا بود!...ساعت ۱۱ عه
+چیییییییییییی؟ چرا الان داری بیدارم میکنییییییییییییییی
= به من چه!...همین که بیدارت کردم سرت زیادیه!
...
با عجله از خیابونا و کوچه ها میدوئیدی!
آخه الان وقت بیدار شدن بود!...مثلاً اولین روزه کارته...کند زدی ا.ت خانوم!
سونگ وو هم که اصلا مراعات نمیکنه!
بلاخره رسیدی نفس عمیقی کشیدی و وارد شدی!
حالا مثلاً قرار بود کجا استخدام بشی...مهد کودک😐
ولی خب میشه گفت از روی علاقه اومدی!..چون خیلی به بچه ها علاقه داری (نویسنده:بعید میدونم😐😂)
یه خانم با صورت آرایش کرده اومد سمتت..
- سلام!
تا کمر خم شدی و گفتی...
+س..سلام!
- الان وقت اومدنه؟
دستی به سرت کشیدی و همزمان گفتی
+ من..معذرت میخوام...برای فرم ثبت ن..
- بسه..لازم نیست انقد حرف بزنی...حقوق این ماهت نصف میشه...
و رفت.. دونبالش رفتی و گفتی
+ خانم...من...من واقعا به اون پول نیاز دارم...من با یه نفر دیگه زند...
دستشو بالا آورد
- بسه!...انقد حرف نزن...
بلاخره بیخیالش شدی و رفتی...
داشتی جا کفشی رو تمیز میکردی که صدایی از پشت اومد!
± اممم..سلام
برگشتی و با یه مرد که دست یه دختر بچه رو گرفته بود مواجه شدی!
تعظیم کوتاهی کردی...
+ سلام...خوش اومدین...
± عامم... راستش..امروز اولین روزیه که اینجا میاد...با چیزی آشنا نیست...
+ آها...خب...منم اولین روزیه که اینجا کار میکنم و جاها رو خوب نمیشناسم😅...ولی سیعمو میکنم!
دامنت کشیده شد و به پایین نگاه کردی...دختر کوچولویی که از کیوتی سرخ شده بود با لبخند بهت نگاه میکرد!
_ خانم معلم...میخوام تو معلمم باشی...
لبخندی زدی...
+ اوممم...حتما!
که یهو خانم مدیر اومد! با عشوه خودشو به اون مرد چسبوند و گفت
- ایگووو...خوش اومدین...بفرمایین داخل!
± نه ممنون...من باید برم!
- خب حداقل بیاین فرم رو پر کنید
± اوه...باشه...
- ا.ت...ایشون رو به دفتر ببر و فرم رو پر کن...
+ چ...چشم...بفرمایین لطفا...
...
چایی ها رو روی میز گذاشتی و نشستی...
+ خب لطفا به سوال ها جواب بدین!
± و..ولی من فکر میکردم باید خودم بنویسم...
+ جدیدا توی کامپیوتر از طریق سامانه انجام میدیم!
± آها...خب...بفرمایین
+ اسم!
± جئون جونگ کوک
چه اسمی دارههه...عههه...بسه ا.ت...نباید اینطوری باشی!
+ اسم بچه؟
± آرا...
+ سن!
± ۲۴
عهههه... دقیق یه سال ازم بزرگ ترهههه...وای خدا...من چم شدهههه...منحرف نشوووو
±عاممم...خوبین...آخه..ق..قرمز شدین
با خجالت دستاتو روی لپات گذاشتی...
+ اووو..نه..فقط...فقط...آها گرمه
± آها..بله
+ خب...شغل!
± توی دفتر پلیس کار میکنم!
وااااااو...
+ نسبتتون با بچه چیه؟
مثل اینکه یکم خجالت کشید!
± عه...خ..خب...باباشم!
چیییییییییی؟...زن داره؟
+ اهههههه...چته..
بیدار شدی و کشو قوصی به بدنت دادی!
+هووووف...صبح بخیر
=صبح کجا بود!...ساعت ۱۱ عه
+چیییییییییییی؟ چرا الان داری بیدارم میکنییییییییییییییی
= به من چه!...همین که بیدارت کردم سرت زیادیه!
...
با عجله از خیابونا و کوچه ها میدوئیدی!
آخه الان وقت بیدار شدن بود!...مثلاً اولین روزه کارته...کند زدی ا.ت خانوم!
سونگ وو هم که اصلا مراعات نمیکنه!
بلاخره رسیدی نفس عمیقی کشیدی و وارد شدی!
حالا مثلاً قرار بود کجا استخدام بشی...مهد کودک😐
ولی خب میشه گفت از روی علاقه اومدی!..چون خیلی به بچه ها علاقه داری (نویسنده:بعید میدونم😐😂)
یه خانم با صورت آرایش کرده اومد سمتت..
- سلام!
تا کمر خم شدی و گفتی...
+س..سلام!
- الان وقت اومدنه؟
دستی به سرت کشیدی و همزمان گفتی
+ من..معذرت میخوام...برای فرم ثبت ن..
- بسه..لازم نیست انقد حرف بزنی...حقوق این ماهت نصف میشه...
و رفت.. دونبالش رفتی و گفتی
+ خانم...من...من واقعا به اون پول نیاز دارم...من با یه نفر دیگه زند...
دستشو بالا آورد
- بسه!...انقد حرف نزن...
بلاخره بیخیالش شدی و رفتی...
داشتی جا کفشی رو تمیز میکردی که صدایی از پشت اومد!
± اممم..سلام
برگشتی و با یه مرد که دست یه دختر بچه رو گرفته بود مواجه شدی!
تعظیم کوتاهی کردی...
+ سلام...خوش اومدین...
± عامم... راستش..امروز اولین روزیه که اینجا میاد...با چیزی آشنا نیست...
+ آها...خب...منم اولین روزیه که اینجا کار میکنم و جاها رو خوب نمیشناسم😅...ولی سیعمو میکنم!
دامنت کشیده شد و به پایین نگاه کردی...دختر کوچولویی که از کیوتی سرخ شده بود با لبخند بهت نگاه میکرد!
_ خانم معلم...میخوام تو معلمم باشی...
لبخندی زدی...
+ اوممم...حتما!
که یهو خانم مدیر اومد! با عشوه خودشو به اون مرد چسبوند و گفت
- ایگووو...خوش اومدین...بفرمایین داخل!
± نه ممنون...من باید برم!
- خب حداقل بیاین فرم رو پر کنید
± اوه...باشه...
- ا.ت...ایشون رو به دفتر ببر و فرم رو پر کن...
+ چ...چشم...بفرمایین لطفا...
...
چایی ها رو روی میز گذاشتی و نشستی...
+ خب لطفا به سوال ها جواب بدین!
± و..ولی من فکر میکردم باید خودم بنویسم...
+ جدیدا توی کامپیوتر از طریق سامانه انجام میدیم!
± آها...خب...بفرمایین
+ اسم!
± جئون جونگ کوک
چه اسمی دارههه...عههه...بسه ا.ت...نباید اینطوری باشی!
+ اسم بچه؟
± آرا...
+ سن!
± ۲۴
عهههه... دقیق یه سال ازم بزرگ ترهههه...وای خدا...من چم شدهههه...منحرف نشوووو
±عاممم...خوبین...آخه..ق..قرمز شدین
با خجالت دستاتو روی لپات گذاشتی...
+ اووو..نه..فقط...فقط...آها گرمه
± آها..بله
+ خب...شغل!
± توی دفتر پلیس کار میکنم!
وااااااو...
+ نسبتتون با بچه چیه؟
مثل اینکه یکم خجالت کشید!
± عه...خ..خب...باباشم!
چیییییییییی؟...زن داره؟
۳۵.۰k
۰۲ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.