شاهزاده اهریمن پارت11
#شاهزاده_اهریمن_پارت11
ارمیا: چه اتفاقی برای اون افتاد؟
نیما: راستش از ماجرایی ک بینشون افتاده خبر ندارم
ولی پسره سال تموم نشده انتقالیش رو گرفت و ازاینجا رفت
هر روز باهاشون ی ماجرا داشت روز ب روز درسش افت میکرد ی روز وقتی اومد قیافش داغون بود همون روز پروندش گرفت برا همیشه رفت.
اکیپ رایان ب هیچکی جز خودشون اهمیت نمیدن.
ارمیا: مگه اونا چند نفرن؟
نیما: خب ب اونا میگن پنج ب علاوه نیم.
ارمیا: هان؟ حالا چرا نیم؟
نیما: چون فرید بیشتر نقش پادو و خبرچین رو داره
کسی زیاد آدم حسابش نمیکنه
اونم فکر میکنه همین اندازه ک تو اکیپ اوناست کافیه.
ارمیا: حالا چرا اکیپ رایان مگه بقیه زیر دستاشن؟
خندید
×: البته ک ن
فکر کن راستین و آیهان زیردست باشن.
بعد با صدای بلند خندید
خندش ک تموم شد گفت
نیما: جا نبود ک تو اومدی دستشویی.
آرمیا: خوبه ک مگه چشه ب این تمیزی ببین کفش رو از تمیزی برق میزنه انگار لیسش زدن.
آخخخ چرا میزنی؟
نیما: آخه تو چرا اینقدر چندشی بیا بریم تا چیز دیگه تو حلقمون نکردی اول صبحی حالمونو بد کردی.
با ی لبخند گنده نگاش کردم.
نیما: زهرماار نیشتو ببند.
ب کل قضیه ویهان رو فراموش کرده بودم
چ خوب بود ک نیما اینجاست
ارمیا: راستی نیما
داشتی درباره اکیپ رایان اینا میگفتی.
دستاش رو بهم کوبید
×: خب کجا بودممم
ی شونه انداختم بالا
من چ بدونم.
ی نگاه تأسف وارانه بهم انداخت
نیما: یعنی دوساعت فقط داشتم زر میزدم.
ارمیا: ن خب
آهان داشتی درباره اون پنج نفر میگفتی ک...
ارمیا: چه اتفاقی برای اون افتاد؟
نیما: راستش از ماجرایی ک بینشون افتاده خبر ندارم
ولی پسره سال تموم نشده انتقالیش رو گرفت و ازاینجا رفت
هر روز باهاشون ی ماجرا داشت روز ب روز درسش افت میکرد ی روز وقتی اومد قیافش داغون بود همون روز پروندش گرفت برا همیشه رفت.
اکیپ رایان ب هیچکی جز خودشون اهمیت نمیدن.
ارمیا: مگه اونا چند نفرن؟
نیما: خب ب اونا میگن پنج ب علاوه نیم.
ارمیا: هان؟ حالا چرا نیم؟
نیما: چون فرید بیشتر نقش پادو و خبرچین رو داره
کسی زیاد آدم حسابش نمیکنه
اونم فکر میکنه همین اندازه ک تو اکیپ اوناست کافیه.
ارمیا: حالا چرا اکیپ رایان مگه بقیه زیر دستاشن؟
خندید
×: البته ک ن
فکر کن راستین و آیهان زیردست باشن.
بعد با صدای بلند خندید
خندش ک تموم شد گفت
نیما: جا نبود ک تو اومدی دستشویی.
آرمیا: خوبه ک مگه چشه ب این تمیزی ببین کفش رو از تمیزی برق میزنه انگار لیسش زدن.
آخخخ چرا میزنی؟
نیما: آخه تو چرا اینقدر چندشی بیا بریم تا چیز دیگه تو حلقمون نکردی اول صبحی حالمونو بد کردی.
با ی لبخند گنده نگاش کردم.
نیما: زهرماار نیشتو ببند.
ب کل قضیه ویهان رو فراموش کرده بودم
چ خوب بود ک نیما اینجاست
ارمیا: راستی نیما
داشتی درباره اکیپ رایان اینا میگفتی.
دستاش رو بهم کوبید
×: خب کجا بودممم
ی شونه انداختم بالا
من چ بدونم.
ی نگاه تأسف وارانه بهم انداخت
نیما: یعنی دوساعت فقط داشتم زر میزدم.
ارمیا: ن خب
آهان داشتی درباره اون پنج نفر میگفتی ک...
۳.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.