شاهزاده اهریمن پارت10
#شاهزاده_اهریمن_پارت10
اون لحظه حس کردم غرورم ، شخصیتم ب بدترین شکل ممکن خورد شده
تو این هفده سال از زندیگم هیچکی ب این بدی تحقیرم نکرده بود.
اره قبول دارم چهرم اون طوری ک باید پسرونه باشه نیست
صدام ب کلفتی بقیه هم سن هام نیست
گاهی حتی بخاطرش حرف شنیدم از بقیه
ولی هیچ وقت ب این اندازه احساس خاری نکرده بودم.
پاهام سست شده بود تحمل وزنم برام سخت شد و رو زانوهام افتادم
بغض داشت خفم میکرد
دلم میخواست جای باشم ک بتونم اینقدر داد بزنم تا خالی شم.
شهاب: آرمیا حالت خوبه؟
لعنتی اون اصلا مراعات هیچی رو نمیکنه خیلی بد حرف زد.
آرمین: بد رید بهش.
شهاب: خفه شو آرمین نمی بینی حالش بده.
ارمین: اوپس
متاسفم.
دیگه نتونستم بیشتر از این تحمل کنم واقعا تا چ اندازه آدم میتونه بی درک و شعور باشه
همه شون عوضی ان.
بچها نگام میکردن برا همین سرمو گرفتم پایین دویدم سمت دسشویی
بد جوری دلم گرفته بود.
*: ارمیاا؟
سرم گرفتم بالا
نمیا بود
نیما: خدایا پسر تو چرا این جوری اشک میریزی
از بچها شنیدم چی شده برا همین اومدم دنبالت.
دستش رو دو طرف شونم گذاشت کمی خم شد
صورتش رو ب روی صورتم قرار گرفت
نیما: یادته گفته بودم با اکیپ رایان درنیوفت؟
سرم تکون دادم.
نیما: ولی تو رفتی با یکی بدتر از اونا درافتادی.
کمرش رو صاف کرد
نیما: بذار این طوری بهت بگم
رایان با اکیپش در مقابل ویهان مث شاه و سربازن و تو رفتی مقابل همچین فردی واستادی.
خاندان جاوید با اینکه ایران نیستن ولی شهرتشون ب اینجا هم رسیده
هرکی ک تا الان خواسته جلوشون قد علم کنه جز بدبختی هیچ چیز نصیبش نشده
+:گوه توش مگه اونا چیکاااارن یکی محکم زدم تو سرم الان من چ غلطیییی کنم
اصلا مگه تو نگفتی ایران نیستن پس این اینجا چیکار میکنه؟
نیما: خب اینکه چ غلطی باید بکنی رو نمیدونم
ولی درباره کارشون اونا تو کار وارداتن
دارو ماشین و تجهیزات پزشکی رو هم گاهی وارد میکنن .
حالا اینکه ویهان اینجا چیکار میکنه رو منم نمیدونم آخه تاحالا سابقه نداشته یکی از اعضای خاندان جاوید بیاد ایران
اینکه این اومده اینجا درس بخونه برای همه ما جای سوال داشت
آهان تا یادم نرفته اینم بگم
دیدم ک رایان شمارت گرفت
بهتره زیاد باهاشون نپلکی چون اصلا ب نفعت نیست
اگه دارن تورو میارن تو اکیپ یعنی ی خوابی برات دیدن
آخرین باری ک ی عضو جدید وارد اکیپ کردن بلاهای خوبی سرش نیومد پس ب نفعته ازشون دور باشی....
اون لحظه حس کردم غرورم ، شخصیتم ب بدترین شکل ممکن خورد شده
تو این هفده سال از زندیگم هیچکی ب این بدی تحقیرم نکرده بود.
اره قبول دارم چهرم اون طوری ک باید پسرونه باشه نیست
صدام ب کلفتی بقیه هم سن هام نیست
گاهی حتی بخاطرش حرف شنیدم از بقیه
ولی هیچ وقت ب این اندازه احساس خاری نکرده بودم.
پاهام سست شده بود تحمل وزنم برام سخت شد و رو زانوهام افتادم
بغض داشت خفم میکرد
دلم میخواست جای باشم ک بتونم اینقدر داد بزنم تا خالی شم.
شهاب: آرمیا حالت خوبه؟
لعنتی اون اصلا مراعات هیچی رو نمیکنه خیلی بد حرف زد.
آرمین: بد رید بهش.
شهاب: خفه شو آرمین نمی بینی حالش بده.
ارمین: اوپس
متاسفم.
دیگه نتونستم بیشتر از این تحمل کنم واقعا تا چ اندازه آدم میتونه بی درک و شعور باشه
همه شون عوضی ان.
بچها نگام میکردن برا همین سرمو گرفتم پایین دویدم سمت دسشویی
بد جوری دلم گرفته بود.
*: ارمیاا؟
سرم گرفتم بالا
نمیا بود
نیما: خدایا پسر تو چرا این جوری اشک میریزی
از بچها شنیدم چی شده برا همین اومدم دنبالت.
دستش رو دو طرف شونم گذاشت کمی خم شد
صورتش رو ب روی صورتم قرار گرفت
نیما: یادته گفته بودم با اکیپ رایان درنیوفت؟
سرم تکون دادم.
نیما: ولی تو رفتی با یکی بدتر از اونا درافتادی.
کمرش رو صاف کرد
نیما: بذار این طوری بهت بگم
رایان با اکیپش در مقابل ویهان مث شاه و سربازن و تو رفتی مقابل همچین فردی واستادی.
خاندان جاوید با اینکه ایران نیستن ولی شهرتشون ب اینجا هم رسیده
هرکی ک تا الان خواسته جلوشون قد علم کنه جز بدبختی هیچ چیز نصیبش نشده
+:گوه توش مگه اونا چیکاااارن یکی محکم زدم تو سرم الان من چ غلطیییی کنم
اصلا مگه تو نگفتی ایران نیستن پس این اینجا چیکار میکنه؟
نیما: خب اینکه چ غلطی باید بکنی رو نمیدونم
ولی درباره کارشون اونا تو کار وارداتن
دارو ماشین و تجهیزات پزشکی رو هم گاهی وارد میکنن .
حالا اینکه ویهان اینجا چیکار میکنه رو منم نمیدونم آخه تاحالا سابقه نداشته یکی از اعضای خاندان جاوید بیاد ایران
اینکه این اومده اینجا درس بخونه برای همه ما جای سوال داشت
آهان تا یادم نرفته اینم بگم
دیدم ک رایان شمارت گرفت
بهتره زیاد باهاشون نپلکی چون اصلا ب نفعت نیست
اگه دارن تورو میارن تو اکیپ یعنی ی خوابی برات دیدن
آخرین باری ک ی عضو جدید وارد اکیپ کردن بلاهای خوبی سرش نیومد پس ب نفعته ازشون دور باشی....
۳.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.