پارت25
سه ساعت بعد... <br>
رسیدیم به مقصد<br>
یه هتل گرفته بودن<br>
رفتیم داخل اتاقامون<br>
تا رسیدیم رفتم تویه دستشویی<br>
حالت تهوع داشتم و... <br>
اومدم بیرون دلم درد میکرد<br>
فکرشو نمیکردم انقدر حالم بد شه<br>
کوک اومد سمتم<br>
_خوبی؟ <br>
+نه دلم ای<br>
نشستم رویه تخت<br>
کوک نشست اروم بغلم کرد<br>
_اشکال نداره خوب میشی<br>
تا شب دل درد من رو ول نمیکرد<br>
قرار بود، ساعت 10 بریم جایی ک بچه ها قرار گذاشتن<br>
ساعت 9 بود<br>
داشتم از دل درد تو خودم میپیچیدم<br>
کوک اروم بغلم کرد<br>
دستشو گذاشت رویه شکمم<br>
با خجالت نگاهش کردم <br>
اروم نوازشش کرد<br>
_چرا خوب نشدی پس؟ <br>
+نمیدونم<br>
انقدر شکمم رو ماساژ داد تا خوب شدم<br>
دستم رو گذاشتم رویه دستش ک رویه شکمم بود<br>
نگاهم کرد<br>
_خوب شدی؟ <br>
+اره خوبه خوب شدم<br>
لبخندی زد<br>
_برو حاضر شو بریم<br>
*پرش زمانی*<br>
رزی: ببینننننن باید انجامش بدی تههههه<br>
+باباااا مننن کاپللل دارممممم جلووو جونگکوککککک ات رو ببوسمممم بعدششش جیهوپو کوک منو میکشننن ککک<br>
جیسو: این قانونهههههه افتاده به توعو اتتت<br>
+شیبااااااللللللل<br>
نامجون: بچه ها بچه ها تند نرین راست میگه اینا کاپل دارن<br>
زشته جلو کاپاشون<br>
کوک اروم بغلم کرد و کیوت گفت: من نمیزارم کاپم کسیو بوس کنه<br>
جین گفت؛ اووو بچه هااا کوک حرففف زد بلخرهههه<br>
همه خندیدن<br>
+یااا حرف میزنه فقد کم مثل رزییی نیست<br>
رزی خندیدو گفت؛ جیسووو میبینییی<br>
جیسو؛ رزی عشقه منه بی ادبااا<br>
خندیدیم<br>
پرش زمانی<br>
داشتیم باهم میگفتیم میخندیدم<br>
بچه ها مشغول صحبت بودن<br>
نگاهی به کوک کردم<br>
دیدم نشسته و با لبخند نگاهم میکنه<br>
اروم رفتم دمه گوشش گفتم؛ چیشده؟ <br>
چرا هیچی نمیگی تو؟ <br>
اونم دره گوشم گفت؛ چیبگم کوچولو؟ <br>
+بزار.. <br>
روبه بچه ها گفتم: خب بچه ها بیاید یه بازی! <br>
جیسو: یا کیپاپ چی بازی؟؟<br>
+خب ببینید! <br>
یکم مکث. کردم! <br>
بعد یکم تو فکر فرو رفتم و گفتم؛ زر زدم بازی تو ذهنم نیست<br>
بعد همه زدن زیر خنده<br>
منم از خجالت گردنمو خاروندم<br>
+حیح<br>
کوک اروم لپمو بوسید<br>
همه: اووو<br>
با خجالت نگاهی به کوک کردم لبخندی دلنشین زده بود<br>
_چیه خب بوسش نکنم؟؟؟ <br>
شوگا؛ یه حسی بهم میگه اینا تازه باهم رفیق شدن! <br>
جیمین؛ اما نگا چقدر رابطشون کیوتههههههه<br>
خندیدیم<br>
ساعت12 بود<br>
کوک خوابش گرفته بود<br>
کوک کنارم نشسته بودو دستش دور کمرم بود<br>
خیلی اروم و بی حال هی میگفت؛ چاگیا! <br>
بعد از چند بار گفتنش گفتم: وای کوک جانم(اروم)<br>
با مظلوم ترین حالت چشم نگاهم کردو گفت: من خوابم میاد<br>
+باشه وایسا<br>
+بچه ها خیلی خوش گذشت کوکی خوابش میاد ما بریمم شبتوننن خوشششششش<br>
همه: شبتونن خوششش<br>
رفتیم سمت اتاقمون<br>
رفتیم داخل اتاق<br>
ادامه دارد..
رسیدیم به مقصد<br>
یه هتل گرفته بودن<br>
رفتیم داخل اتاقامون<br>
تا رسیدیم رفتم تویه دستشویی<br>
حالت تهوع داشتم و... <br>
اومدم بیرون دلم درد میکرد<br>
فکرشو نمیکردم انقدر حالم بد شه<br>
کوک اومد سمتم<br>
_خوبی؟ <br>
+نه دلم ای<br>
نشستم رویه تخت<br>
کوک نشست اروم بغلم کرد<br>
_اشکال نداره خوب میشی<br>
تا شب دل درد من رو ول نمیکرد<br>
قرار بود، ساعت 10 بریم جایی ک بچه ها قرار گذاشتن<br>
ساعت 9 بود<br>
داشتم از دل درد تو خودم میپیچیدم<br>
کوک اروم بغلم کرد<br>
دستشو گذاشت رویه شکمم<br>
با خجالت نگاهش کردم <br>
اروم نوازشش کرد<br>
_چرا خوب نشدی پس؟ <br>
+نمیدونم<br>
انقدر شکمم رو ماساژ داد تا خوب شدم<br>
دستم رو گذاشتم رویه دستش ک رویه شکمم بود<br>
نگاهم کرد<br>
_خوب شدی؟ <br>
+اره خوبه خوب شدم<br>
لبخندی زد<br>
_برو حاضر شو بریم<br>
*پرش زمانی*<br>
رزی: ببینننننن باید انجامش بدی تههههه<br>
+باباااا مننن کاپللل دارممممم جلووو جونگکوککککک ات رو ببوسمممم بعدششش جیهوپو کوک منو میکشننن ککک<br>
جیسو: این قانونهههههه افتاده به توعو اتتت<br>
+شیبااااااللللللل<br>
نامجون: بچه ها بچه ها تند نرین راست میگه اینا کاپل دارن<br>
زشته جلو کاپاشون<br>
کوک اروم بغلم کرد و کیوت گفت: من نمیزارم کاپم کسیو بوس کنه<br>
جین گفت؛ اووو بچه هااا کوک حرففف زد بلخرهههه<br>
همه خندیدن<br>
+یااا حرف میزنه فقد کم مثل رزییی نیست<br>
رزی خندیدو گفت؛ جیسووو میبینییی<br>
جیسو؛ رزی عشقه منه بی ادبااا<br>
خندیدیم<br>
پرش زمانی<br>
داشتیم باهم میگفتیم میخندیدم<br>
بچه ها مشغول صحبت بودن<br>
نگاهی به کوک کردم<br>
دیدم نشسته و با لبخند نگاهم میکنه<br>
اروم رفتم دمه گوشش گفتم؛ چیشده؟ <br>
چرا هیچی نمیگی تو؟ <br>
اونم دره گوشم گفت؛ چیبگم کوچولو؟ <br>
+بزار.. <br>
روبه بچه ها گفتم: خب بچه ها بیاید یه بازی! <br>
جیسو: یا کیپاپ چی بازی؟؟<br>
+خب ببینید! <br>
یکم مکث. کردم! <br>
بعد یکم تو فکر فرو رفتم و گفتم؛ زر زدم بازی تو ذهنم نیست<br>
بعد همه زدن زیر خنده<br>
منم از خجالت گردنمو خاروندم<br>
+حیح<br>
کوک اروم لپمو بوسید<br>
همه: اووو<br>
با خجالت نگاهی به کوک کردم لبخندی دلنشین زده بود<br>
_چیه خب بوسش نکنم؟؟؟ <br>
شوگا؛ یه حسی بهم میگه اینا تازه باهم رفیق شدن! <br>
جیمین؛ اما نگا چقدر رابطشون کیوتههههههه<br>
خندیدیم<br>
ساعت12 بود<br>
کوک خوابش گرفته بود<br>
کوک کنارم نشسته بودو دستش دور کمرم بود<br>
خیلی اروم و بی حال هی میگفت؛ چاگیا! <br>
بعد از چند بار گفتنش گفتم: وای کوک جانم(اروم)<br>
با مظلوم ترین حالت چشم نگاهم کردو گفت: من خوابم میاد<br>
+باشه وایسا<br>
+بچه ها خیلی خوش گذشت کوکی خوابش میاد ما بریمم شبتوننن خوشششششش<br>
همه: شبتونن خوششش<br>
رفتیم سمت اتاقمون<br>
رفتیم داخل اتاق<br>
ادامه دارد..
۱۱.۸k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.