نیمه از شب رد شده دل بیقراری میکند

نیمه از شب رد شده دل بیقراری میکند
چشم من در خواب ناز بازم خماری میکند

هرچه میگویم بخواب بازم حریفش نیستم
چشمها را بسته ام بازم نگاهم میکند


چشم دل را کی توان بست و ندیدن یار را
هرچه میگویم بدل بازم تمرد میکند

چشم و دل باهم گلاویزندو نا فرمان شدند
خواب از چشمم گرفته بیقراری میکند

دل که عاقل نیست تا فرمان برد از قلب من
او کمی دیوانه است کار خودش را میکند

هر نهیبی میزنم بردل نمی ترسد ز من
چشمهایش با دلم نا مهربانی میکند...
دیدگاه ها (۳)

منم و تلخیِ دلدار، ولی میخندممنم و سینه ی بیمار، ولی میخندمم...

قُمارِ عِشق شیرین اَست و مَن، هَرگِز نمیبازَم ..."تو" از آسِ...

بزن چوپانبزن چوپان به رسم عاشقیدلدادگیدلداده ای دمساز میخواه...

یادمان نیست کجا صحبت بی دردی شداولین بار کجا نوبت نامردی شدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط