صبح امروز وقتی داشتم

صبحِ امروز وقتی داشتم
چایی صبحانه را هم میزدم
شنیدم که گوینده رادیو پرسید:
شما حاضرید برای کسی که دوست اش دارید چه کنید؟
فکرم بی درنگ سمتِ تو رفت!
این سوال را بار دیگر از خودم پرسیدم...

حاضرم سالها یک گوشه فقط به عکسِ تو زل بزنم اما نگویم "دوستت دارم!"
این جمله گاهی میتواند موجبِ "رفتن" شود...
عشق گاهی تمام شادی ها را می بلعد...

راست اش من از رفتنِ تو میترسم!
حاضرم یک عمر در حسرت بوسه باشم
اما نگویم عاشق چشمانِ سیاه ات هستم...
گاهی بهتر است "عشق" را پیش از تولد دفن کرد!

ساناز نجفی
دیدگاه ها (۱)

خواستم بگویم پاییز استتو باید باشی و آغوشت و یک فنجان چای......

دوستت دارممثل گم شدن در نقاشی های لوورمثل پرسه در پاریسمثل ش...

تو رها در من و من محو سرا پای توامتو همه عمر من و من همه دنی...

تنهاییمثل باران پاییزیوسوسه‌ی قدم‌زدن است در خیابان؛که می‌رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط