تنهایی

تنهایی
مثل باران پاییزی
وسوسه‌ی قدم‌زدن است در خیابان؛
که می‌روی و باز می‌‌گردی و تازه می‌فهمی:
خیس شده‌ای، تا مغزِ استخوان‌هات!

رضا_کاظمی
دیدگاه ها (۱)

تو رها در من و من محو سرا پای توامتو همه عمر من و من همه دنی...

صبحِ امروز وقتی داشتمچایی صبحانه را هم میزدم شنیدم که گوینده...

دیالوگ_ماندگارمی دونی همه فکر میکنن اگه حس واقعیشون و بگن هم...

با چشم های خیسهرآنچه هست را دو تا میبینم تو را که نیستیهر پل...

تو می‌دانی من چقدر ذوق دارم برای پاییز؟ برای خنکای عصرهنگام ...

کلبــه ای با نغمه ی گیتار می خواهد دلمبوی عطــر دشت گندمــزا...

مانده حسرت بر دلم، در زیر باران، باز همدست تو در دست من، در ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط