ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۲۳
خشن ازم فاصله گرفت و پشت بهم رو تخت نشست و تلخ
گفت جیمین: برو تو اتاقت..
جیمین: اتاقت.. همین الان.
اشکم لرزون جاري شد. به زور بلند شدم سرفه شديدي زد. تنم میلرزید
خيلي داغون از اتاقش اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم
صداي سرفه خيلي شديدش تو گوشم پیچید خودمو انداخت رو تخت که اشکم جاري شد و یه دفعه به گریه بلندي تبديل شد. دستمو روي دهنم فشار دادم و با درد زار زدم همه چيز عالي بود..
غرق لذت بودم تا اینکه... پردرد اشک ریختم. من خراب کردم. من همه چیز رو خراب کردم چون قلبم گرفت. قلبم گرفت چون دوست نداشتم به ابزار دیده بشم واسه رسیدن به بچه من دوستش داشتم میخواستم دوسم داشته باشه. میخواستم این قرارداد رو تموم کنه.. اما...
هق هق کردم دلم براي چي بسوزه؟ براي مادرم که دیگه هیچ وقت نمیبینمش ؟ براي اين بازي که اسیرش شده بودم؟ که
نداشت دوسم براي مردي براش که پولشو میداد؟ و فقط یه رحم اجاره ای بودم حس هرزه اي رو داشتم که کارش باهام تموم شده باشه و
بیرون انداخته باشه از درد هق هق کردم خودم باعثش شدم
خودم.. تمام شب رو خوابم نبرد. دردي که توي قلبم اونم دقیقاً بعد از بهترین لحظه عمرم نقش بسته بود نفس گیر بود. خيلي نفس گیر..
به کمر خوابیدم و به سقف زل زدم که صداي سر کار رفتنش
رو شنیدم.. در رو بست که اشکی از گوشه چشمم سر خورد پایین.
اخ.. نفسم رو گرفته بیرون دادم اونقدر بیحال و کسل بودم که حد نداشت.
به خودم نگاه کردم لباس خواب قرمزم تنم بود.
هه .. چقدر خوشگل بود. بي حوصله رفتم جلوي اينه.. موهاي افشون قهوه ای تیرهام روی پوست سفیدم با قرمزي لباس تلفيق قشنگي شده بود.
يه تلفیق قشنگ زنونه.. بغض کردم زنونه به گردنم نگاه کردم
کبود و سرخ شده بود. لرزون لبمو گاز گرفتم. بازوم و گردنم از جاي بوسه ها و گازها و فشارش هنوز سرخ بود. پوستم حساس بود و دستا و لبهاي اون قوي و داغ. چشمامو بستم.. لحظه به لحظه شیرین دیشب جلوي چشمام جون گرفت. دیشب بهترین شب عمرم بود. بهتريني
که خراب شد. از يادآوري گرماي تنش لرزي به تنم افتاد
باید دوش میگرفتم.. به زور رفتم تو حمام گرفتم و آب رو باز کردم
تن سرد و خسته مو به اب ولرم سپردم تا یه کم جون بگیرم..
اما گرماي تن جیمین رو از خاطرم نمیبرد.. اشفته خودمو شستم و اومدم بیرون لباساي بيرون ديروزم وسط اتاق افتاده بود.
هه .. دیشب اونقدر تشویش و هیجان داشتم که لباسامو همین
وسط ول کرده بودم و لباس خواب رو پوشیده بودم. دست تو جیب لباسهام کردم تا خالیش کنم و بندازمشون تو ماشين لباسشويي که...
تکه روزنامه اي توي دستم اومد.. این.. همون تکه روزنامه زیر کمد مامان همون تصادف دلخراش.. نفس سنگینی کشیدم و زل زدم بهش.
( فصل سوم ) پارت ۴۲۳
خشن ازم فاصله گرفت و پشت بهم رو تخت نشست و تلخ
گفت جیمین: برو تو اتاقت..
جیمین: اتاقت.. همین الان.
اشکم لرزون جاري شد. به زور بلند شدم سرفه شديدي زد. تنم میلرزید
خيلي داغون از اتاقش اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم
صداي سرفه خيلي شديدش تو گوشم پیچید خودمو انداخت رو تخت که اشکم جاري شد و یه دفعه به گریه بلندي تبديل شد. دستمو روي دهنم فشار دادم و با درد زار زدم همه چيز عالي بود..
غرق لذت بودم تا اینکه... پردرد اشک ریختم. من خراب کردم. من همه چیز رو خراب کردم چون قلبم گرفت. قلبم گرفت چون دوست نداشتم به ابزار دیده بشم واسه رسیدن به بچه من دوستش داشتم میخواستم دوسم داشته باشه. میخواستم این قرارداد رو تموم کنه.. اما...
هق هق کردم دلم براي چي بسوزه؟ براي مادرم که دیگه هیچ وقت نمیبینمش ؟ براي اين بازي که اسیرش شده بودم؟ که
نداشت دوسم براي مردي براش که پولشو میداد؟ و فقط یه رحم اجاره ای بودم حس هرزه اي رو داشتم که کارش باهام تموم شده باشه و
بیرون انداخته باشه از درد هق هق کردم خودم باعثش شدم
خودم.. تمام شب رو خوابم نبرد. دردي که توي قلبم اونم دقیقاً بعد از بهترین لحظه عمرم نقش بسته بود نفس گیر بود. خيلي نفس گیر..
به کمر خوابیدم و به سقف زل زدم که صداي سر کار رفتنش
رو شنیدم.. در رو بست که اشکی از گوشه چشمم سر خورد پایین.
اخ.. نفسم رو گرفته بیرون دادم اونقدر بیحال و کسل بودم که حد نداشت.
به خودم نگاه کردم لباس خواب قرمزم تنم بود.
هه .. چقدر خوشگل بود. بي حوصله رفتم جلوي اينه.. موهاي افشون قهوه ای تیرهام روی پوست سفیدم با قرمزي لباس تلفيق قشنگي شده بود.
يه تلفیق قشنگ زنونه.. بغض کردم زنونه به گردنم نگاه کردم
کبود و سرخ شده بود. لرزون لبمو گاز گرفتم. بازوم و گردنم از جاي بوسه ها و گازها و فشارش هنوز سرخ بود. پوستم حساس بود و دستا و لبهاي اون قوي و داغ. چشمامو بستم.. لحظه به لحظه شیرین دیشب جلوي چشمام جون گرفت. دیشب بهترین شب عمرم بود. بهتريني
که خراب شد. از يادآوري گرماي تنش لرزي به تنم افتاد
باید دوش میگرفتم.. به زور رفتم تو حمام گرفتم و آب رو باز کردم
تن سرد و خسته مو به اب ولرم سپردم تا یه کم جون بگیرم..
اما گرماي تن جیمین رو از خاطرم نمیبرد.. اشفته خودمو شستم و اومدم بیرون لباساي بيرون ديروزم وسط اتاق افتاده بود.
هه .. دیشب اونقدر تشویش و هیجان داشتم که لباسامو همین
وسط ول کرده بودم و لباس خواب رو پوشیده بودم. دست تو جیب لباسهام کردم تا خالیش کنم و بندازمشون تو ماشين لباسشويي که...
تکه روزنامه اي توي دستم اومد.. این.. همون تکه روزنامه زیر کمد مامان همون تصادف دلخراش.. نفس سنگینی کشیدم و زل زدم بهش.
- ۴.۸k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط