در سراپرده ی وجودم

در سراپرده ی وجودم ،
نوری تابید . . .
تا چشمانم را گشودم ،
تو را دیدم . . .
نور چشمانت ،
انقدر قوی بود که سوی چشمم را گرفت . . .
از آن روز به بعد ،
سوی چشمانم رفت . . .
دکتر ها میگویند :
امیدی به بهبودت نیست . . .
من ولی ،
دوای دردم را میدانم . . .

"میشود بیایی تا خوب شوم؟!"


#احمد_سلیمی
دیدگاه ها (۳)

سلام...صبحتون بخیر...امروز صبح رو با سلام برامام حسین(ع) واص...

میزند زیر گریه منتظر استشاهد گریه کردنم باشدزن دیوانه ای است...

زن بوده ای تا به حال ؟آرزوهایت برود ،های های ظرف بشوریهای ها...

اگر حال مرا می پرسی (که می دانم نمی پرسی) ملالی نیست جز این ...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط