Best worng

Chapter 1
Part 24
•ویو بورام•
با همون لباسای خیس کل عمارت رو چرخیدیم بعد از اومدن داخل ساعت رو دیدم که 9:47دیقه رو نشون میداد چرا هنوز نیومدن؟انقدر گشنم بود که سرما رو حس نمیکردم
یوری:دخترا برید لباساتونو عوض کنید تا ظرفارو بچینم
نگاهی به سومی کرده که اونم جوابش مثل من بود
بورام و سومی:گشنمونه
یوری:خیلی خب اگه سرما خوردید من قرصی ندارم
بعد از کلنجار رفتن با یوری نشستیم مثل گاو غذا خوردیم البته بلانسبت گاو..شامو تموم کردیم که سومی گفت
سومی:بعد غذا چی میچسبه؟
اخه اینم شد سوال؟
بورام:خب معلومه خواب
سومی:و یک دوش قبل خواب
رفتم اتاق جونگکوک که سومی گفت
سومی:من کجا برم حموم؟اصن کجا بخوابم
اصلا به این فکر نکرده بودیم
بورام:تو اتاق جونگکوک میخوابیم
سومی:نه بورام بیاد سگ میشه
بورام:منم نیست
رفتیم دوش گرفتم و خوابیدیم همینکه سرمو گذاشتم رو بالشت چشام خواب رفت
•ویو جونگکوک•
ساعت 1رسیدیم خونه چرا چراغا روشنه؟نگاهی به تهیونگ انداختم که سریع دویید طبقه بالا در اتاق رو که باز کردیم کسی نبود!
تهیونگ:مطمعنم فرار کردن
کوک:امکان نداره
انگار قلبم داشت از جا درمیومد بورام نباید فرار میکرد نمیتونم بدون اون زندگی کنم...درسته خیلی زود بهش وابسته شدم ولی نمیتونم ازش جدا شم شاید این یه حس مسخره باشه..با صدای تهیونگ به خودم اومدم
تهیونگ:اینجان
جدی؟رفتم سمتش که تو اتاق خودم خوابیده بودن
کوک:چرا دوتایی مگه اتاق کم داریم؟
تهیونگ رفت سمت سومی اروم براید بغلش کرد و اومد روبه روم
تهیونگ:هرموقع وقت داشتی بیا باهم حرف بزنیم، مهمه
کوک:خبرت میکنم
رفت تو اتاق خودش منم در رو بستمو رفتم سمت کمد لباسمو عوض کردمو کنار بورام دراز کشیدم نگاهی بهش کردم که دلم لرزید..صورتشو نوازش کردم
کوک:امیدوارم حسم بهت درست باشه..زیبام
•ویو بورام•
با کامل شدن خوابم چشامو اروم باز کرده که با دوتا چشم قهوه ای روبه رو شدم میخواستم برم عقب که از کمرم گفت که نیوفتم زمین
بورام:سومی کجاست؟
کوک:صبح بخیر...منم خوبم
خنده ای کردم که
بورام:صبح بخیر،کی اومدی؟
کوک:ساعت 1و2اینا بود که اومدم
بورام:اها.. نگفتی سومی؟
کوک:احتمالا بغل تهیونگه(خنده)
کلافه نگاش کردم
بورام:هعی به رفیقت بگو انقدر با سومی سرد رفتار نکنه
کوک:چشم تو فقط دستور بده
بورام:مسخره بازی در نیار..سومی خیلی احساساتیه قسم میخورم اگه گریه کنه یا ناراحت بشه...
نمیدونستم چی بگم که ادامه داد
کوک:نگو که جوابت منفی میشه
جوری نگاه میکرد انکار بدجور ترسیده بود منم برای اینکه کرم بریزم اذیتش کردم
بورام:شاید..پس بهش بگو ادم باشه
کوک:خیلی خب باشه بریم پایین؟
بورام:بریم
جونگکوک رفت پایین منم کارای هر صبحمو انجام دادن و رفتم پایین
بورام:کجان؟
کوک:کیو میگی
بورام:سومی و تهیونگ دیگه
کوک:نمیدونم حتما تو اتاقن
رفتم طبقه بالا با باز کردن در اتاق چشام از حدقه درومد بیرون...باورم نمیشد

بچه ها دیشب هرکاری کردم اپلود نمیشد امروز جبران میکنم
دیدگاه ها (۱۳)

Best worng

Best worng

Tv girl

Best worng

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

پارت ۷۴ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط