Best worng

Change 1
Part 23
•ویو بورام•
داشتم پله هارو میرفتم پایین که شنیدم سومی داره با تهیونگ کل کل میکنه دوییدم  سمتش
بورام:سومی(ذوق)
پریدم بقلش بعد دو دیقه ازش جدا شدم که به بازوم کوبید
سومی:دختره ی احمق از دیشب تاحالا چشم رو هم نزاشتم کجا بودی تو حداقل اگه حالت خوب بود میمومدی دنبالم شاید مرده بودم اصن... (مامانا بعد از پیدا کردن)
بیا مردم رفیق دارم ما هم رفیق داریم پریدم وسط حرفش
بورام:یا سومی جونگکوک نذاشت بیام بیرون از اتاق منم نگرانت بودم..ولی تو که بهت بدنگذشته
منظورمو نگرفت که به تهیونگ اشاره کرده عصبی تر از قبل گفت
سومی:حق با تو بود نباید الکی دلمو خوش میکردم..این یارو سرد تر از یخه نه من دیگه باهاش حال میکنم نه اون با من
تهیونگ:دخترا بحثتون تموم نشد بریم صبحونه بخوریم
راست میگفت بیچاره خیلی جدی و سرد بود
رفتیم سر میز نشستیم جونگکوک روبه روی من تهیونگ روبه روی سومی و منم کنار سومی نشسته بودم وسطای صبحونه جونگکوک گفت
کوک:منو تهیونگ ی چند دیقه دیگه میریم بیرون کار داریم و دیر وقد میرسیم
بورام:خب..
کوک:ازتون میخوام پاتونو بیرون عمارت نزارید
سومی:ببخشید اقای محترم شما مارو اینجا زندانی کردی بعدشم کلی اینجا بادیگارد داری تقاضای بیرون رفتن از عمارت هم داری؟
کوک:خوب اطلاعات داریا
با اومدن شخصی که معلوم بود بادیگاردشه
سومی:بورام دستشو نگاه
دستشو نگاه کردم برگشتم سمتش
بورام:خب چتره دیگه
سومی:خره اگه چتر دستش باشه یعنی بیرون داره بارون میاد
با کلمه بارون انگار دنیا رو بهم دادن از بچگی دلم میخواست برم زیر بارون بشینم و خیس بشم ولی مامانم راضی نمیشد
جونگکوک و تهیونگ رفتن و من و سومی به یوری کمک کردیم که ظرفارو جمع کنه امروز عمارت خیلی خلوت بود جز یوری و 3 نفر دیگه که تو اشپزخونه بودن هیچکس تو حیاط نبود وگرنه نمی تونستیم بریم رفتیم پشت عمارت ی در کوچیکی که نمیدونیم تو شوی بود کنارش حوض و شلنگ اب بود شلنگ رو برداشتم و باز کردم و گرفتم رو سومی... کاملا خیس شده بود
سومی:نکن بورام هوا سرده
بورام:نه سرد نیست بهونه نیار
سومی:خنگ خدا وسط زمستونیمااا
خاک به سرم اصلا بادم نبود خداکنه سرما نخوره با اومدن یوری پوکر شدم
یوری:بچه ها کافیه ارباب دارن میان
بورام:یا انقدر سخت گیر نباش گفت دیر وقت میاد
یوری:مسولیت پذیریم چی پس خانم خانما
سومی اومد رو شلنگ رو گرفت رو یوری
یوری:باشه باشه ببخشید بازی کنین
بورام:نه نه...سویم خیسش کن(خنده)
با تموم شدن حرفم احساس کردم لباسام سنگین شدن... بعله سومی خانم خیسم کرد انقدر مشغول بازی بودیم که زمان از دستمون در رفت...

بچه ها ببخشید نت نداشتم واسه همون دیر شد

خوبید؟
دیدگاه ها (۲۲)

Tv girl

Best worng

Best worng

Best worng

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

پارت : ۱۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط