PT9
PT9
و رفت بیرون با رفتن کوک ماریا تا تونست گریه کرد ولی کوک بیرون نرفته بود همونجا وایستاده بود و به گریه های دخترک نگاه میکرد ولی غرورش نمیزاشت بره و دستشو بگیره ببرتش مطمئن بود یه حسی داره ولی نمیدونست دوباره برگشت به بار کنار ماریا نشست دستشو گرفت و گذاشت که بغلش کنه ماریا تعجب کرد یه نگاهی به کوک انداخت ولی اون قیافش همچنان سرد و سنگین بود ماریا:تو مجبور نیستی بزور منو بغل کنی کوک:تاحالا دلداری ندادم کسیو واسه همین آنقدر سردم الان ماریا از تو بغل کوک بیرون اومد و نگاش کرد کوک به ماریا نگاهی انداخت و پوزخند ریزی زد کوک:چرا اونجوری به من نگاه میکنی ماریا به چشای قرمز کوک خیره شده بود ماریا:آدم عجیبی هستی یه بار خوب یه بار بد بهتون که گفته بودم آدمایه بد و بی رحم ته دلشون یه روشنی هست یه خوبی بلد نیستن درست دلداری بدن ولی همون بغلشون بهتر از هرچیزیه این یاد میده هرچقدرم بد باشه یه جایی باید خوب باشی ولی کوک آنقدر مغروره که حتی چهرشم خوبیو نشون نمیده نبایدم از رو ظاهر قضاوت کرد باید درون آدمارو دید که بعضی وقتا آدمایی هستن که کله وجودش بی رحمیه
ماریا هم متوجه این شد که کوک میتونست آدم بهتری باشی تا اینکه دخترارو ببره خونشو و بعد با احساساتشون بازی کنه کوک:چجوریم مگه ماریا:از یه طرف خیلی بی رحمی از یه طرفم دوست داری خوب باشی ولی نمی تونی خیلی سردی تاحالا تو زندگیت خندیدی کوک:نه من یه مرده متحرکم که فقط جسمش تکون میخوره ولی روحش مرده با این حرف کوک ماریا لبخند تلخی زد ماریا:پس توهم مثل منی میتونم درکت کنم کوک:تو هیچ وقت نمی تونی منو درک کنی و بفهمی ماریا:درسته ولی منم همینم سرمو رو شونش گذاشتم
و رفت بیرون با رفتن کوک ماریا تا تونست گریه کرد ولی کوک بیرون نرفته بود همونجا وایستاده بود و به گریه های دخترک نگاه میکرد ولی غرورش نمیزاشت بره و دستشو بگیره ببرتش مطمئن بود یه حسی داره ولی نمیدونست دوباره برگشت به بار کنار ماریا نشست دستشو گرفت و گذاشت که بغلش کنه ماریا تعجب کرد یه نگاهی به کوک انداخت ولی اون قیافش همچنان سرد و سنگین بود ماریا:تو مجبور نیستی بزور منو بغل کنی کوک:تاحالا دلداری ندادم کسیو واسه همین آنقدر سردم الان ماریا از تو بغل کوک بیرون اومد و نگاش کرد کوک به ماریا نگاهی انداخت و پوزخند ریزی زد کوک:چرا اونجوری به من نگاه میکنی ماریا به چشای قرمز کوک خیره شده بود ماریا:آدم عجیبی هستی یه بار خوب یه بار بد بهتون که گفته بودم آدمایه بد و بی رحم ته دلشون یه روشنی هست یه خوبی بلد نیستن درست دلداری بدن ولی همون بغلشون بهتر از هرچیزیه این یاد میده هرچقدرم بد باشه یه جایی باید خوب باشی ولی کوک آنقدر مغروره که حتی چهرشم خوبیو نشون نمیده نبایدم از رو ظاهر قضاوت کرد باید درون آدمارو دید که بعضی وقتا آدمایی هستن که کله وجودش بی رحمیه
ماریا هم متوجه این شد که کوک میتونست آدم بهتری باشی تا اینکه دخترارو ببره خونشو و بعد با احساساتشون بازی کنه کوک:چجوریم مگه ماریا:از یه طرف خیلی بی رحمی از یه طرفم دوست داری خوب باشی ولی نمی تونی خیلی سردی تاحالا تو زندگیت خندیدی کوک:نه من یه مرده متحرکم که فقط جسمش تکون میخوره ولی روحش مرده با این حرف کوک ماریا لبخند تلخی زد ماریا:پس توهم مثل منی میتونم درکت کنم کوک:تو هیچ وقت نمی تونی منو درک کنی و بفهمی ماریا:درسته ولی منم همینم سرمو رو شونش گذاشتم
۴۱.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.