عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

قسمت پنجاه و هفت




فردا عصر ک رسیدم خانه بوی غذا می امد...
در را باز کردم
هر سه امدند جلو ،بوسیدمشان
مو و لباسشان مرتب بود
گفتم "کسی،اینجا بوده؟



محمد حسین سرش را ب دو طرف تکان داد
-نه مامان محمد حسن خودش را کثیف کرده بود،عوضش کردم...
هدی را هم بردم حمام....
ناهار هم استامبولی پلو درست کردم....
در قابلمه را باز کردم
بخار غذا خورد توی صورتم
بوی خوبی داشت



محمد حسین پشت سر هم حرف میزد"میدانی چرا همیشه برنج های تو ب هم میچسبند؟چون روغن کم میریزی...
سر تا پای محمد حسین را نگاه کردم....
اشک توی چشم هایم جمع شد...
قدش ب زحمت ب گازمیرسید...


پسر کوچولوی هفت ساله ی من....مردی شده بود.....
ایوب وقتی برگشت و قاب را دید،محمد حسین را توی بغلش فشار داد
"هیچ چیز انقدر ارزش ندارد ک ادم ب خاطرش از بچه اش برنجد....




ادامه دارد....
دیدگاه ها (۲)

عاشقانه های پاکقسمت پنجاه و هشتتوی فامیل پیچیده بود ک ربابه ...

عاشقانه های پاکقسمت پنجاه و نهمامان با اینکه وسواس داشت ،اما...

عاشقانه های پاکقسمت پنجاه و ششدوباره ایوب بستری شد برای پیدا...

عاشقانه پاکاز کودک بی تاب درونم خبرینیست ..چندی ست که در تاب...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۷

تک پارتی از جیهوپ

#Gentlemans_husband#Season_two#part_206اینبار همه باهم خندید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط