چند ساعت فنجان نورهایی که روی میز چیده ایم

.
چند ساعت ، فنجان ، نورهایی که روی میز چیده ایم

و حرف هایی که در آن سوی شیشه ها تا غروب قد می کشند

مثل زخمی سر خورده از گلوی فنجان های شکسته سر ریز می شویم

با همین چند فال قهوه ای که از سایه روشن دست هایمان دست بر نمی دارند
.
دیدگاه ها (۱)

.دوست داشتن یک فنجان قهوه است که با لذت می نوشیم و عشق همان ...

.در فنجان خالی می شوم شبیه عابران خسته مرا قورت می دهیو من ر...

.یک حبه قند در فنجان قهوه ی تلخ شیرین نمی شوددو حبه قند در ف...

.من شیفته ی میز های کوچک کافه ای هستم که بهانه ی نزدیک تر نش...

﴿ برده ﴾۲۴ part از روی صندلی بلند شد و از اتاق خارج شد قدم ...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

نه خوب شده نه بد ولی نظر بدیدتک پارتیاسم: آخرین فنجان قهوه*ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط