قلوپِ آخر از چای دارچین خوش عطرش رو سر کشید ، فنجونش رو گ
قلوپِ آخر از چای دارچین خوش عطرش رو سر کشید ، فنجونش رو گذاشت رو میز ، نگاهم کرد و گفت :
- ولی میدونی همون بهتر که زود رفت !
اونی که تنهات گذاشت هیچ وقت شریکِ زندگی خوبی واست نمیشد ، بی ثبات بود .
بی اختیار یه لبخند با طعمِ زهرِمار رو لبم نشست :)
دستِ سردمو گرفت بین دستایِ گرمش و با صدای پر از شَک و ترس گفت :
-دروغ میگم ؟
از لحنش معلوم بود خودش میدونه اصلِ داستان چیه ، آدما به خودشون که نمیتونن دروغ بگن 🙂
سرمو آوردم بالا و با یه دیدِ تار بهش نگاه کردم و گفتم :
+ بی ثبات نبود ؛
موندن بلد بود فقط نخواست با من بمونه .
وگرنه ببین برایِ " اون " چه زندگی قشنگی ساخته ....
حالا دیگه چشمایِ اونم حالا دیگه تار میدیدن !
#بی_مخاطب✌ ️🏻
- ولی میدونی همون بهتر که زود رفت !
اونی که تنهات گذاشت هیچ وقت شریکِ زندگی خوبی واست نمیشد ، بی ثبات بود .
بی اختیار یه لبخند با طعمِ زهرِمار رو لبم نشست :)
دستِ سردمو گرفت بین دستایِ گرمش و با صدای پر از شَک و ترس گفت :
-دروغ میگم ؟
از لحنش معلوم بود خودش میدونه اصلِ داستان چیه ، آدما به خودشون که نمیتونن دروغ بگن 🙂
سرمو آوردم بالا و با یه دیدِ تار بهش نگاه کردم و گفتم :
+ بی ثبات نبود ؛
موندن بلد بود فقط نخواست با من بمونه .
وگرنه ببین برایِ " اون " چه زندگی قشنگی ساخته ....
حالا دیگه چشمایِ اونم حالا دیگه تار میدیدن !
#بی_مخاطب✌ ️🏻
۴۸۶
۰۸ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.