خیلیخوبه:)
#خیلیخوبه:)
وقتی ک بچه بودم یه همسایه داشتیم جلو در کفشای دختر همسایه رو میدیدم ک یه جفت آل استارای خاکستری بود که روش با ماژیک یه چیزایی نوشته بودن وقتایی که قمقمه قرمزمو میزاشتم کنار کیف سفید باربیم , دختر همسایه با یه کیف شل و ول و هنذفریه گره خورده از خونه میزد بیرون وقتایی که بارون میومد و با ماشین بابام میومدم خونه اونو میدیدم که تنهایی زیر بارون راه میره
از تاریکی میترسیدم ، شبایی که از ترس چراغ اتاقو روشن میذاشتم میدیدم که چراغ اتاق دختر همسایه هم روشنه و فکر میکردم اونم از تاریکی میترسه بعدشم با همین فکرا خوابم میبرد
مامانم همیشه میگفت انقدر دور و بر دختر همسایه نباشم آخه میگفت آدم باید با همسنای خودش دوست شه نه کسی که ده سال ازش بزرگتره ولی به نظر من که ده سال خیلی نیست ، شاید به اندازهٔ انگشتای دست
یه روز که از مدرسه اومدم خونه دیدم پارچه سیاه رو دیوار خونه همسایس اسم دختر همسایه هم روش بود از مامان پرسیدم که چی شده ولی چیزی نگفت فقط یه لبخند تلخ زد و صدای گریش بلند تر شد
الان ده سال گذشته.....
و یه جفت کفش آل استار خاکستری
دم خونه خودمونه....:)
وقتی ک بچه بودم یه همسایه داشتیم جلو در کفشای دختر همسایه رو میدیدم ک یه جفت آل استارای خاکستری بود که روش با ماژیک یه چیزایی نوشته بودن وقتایی که قمقمه قرمزمو میزاشتم کنار کیف سفید باربیم , دختر همسایه با یه کیف شل و ول و هنذفریه گره خورده از خونه میزد بیرون وقتایی که بارون میومد و با ماشین بابام میومدم خونه اونو میدیدم که تنهایی زیر بارون راه میره
از تاریکی میترسیدم ، شبایی که از ترس چراغ اتاقو روشن میذاشتم میدیدم که چراغ اتاق دختر همسایه هم روشنه و فکر میکردم اونم از تاریکی میترسه بعدشم با همین فکرا خوابم میبرد
مامانم همیشه میگفت انقدر دور و بر دختر همسایه نباشم آخه میگفت آدم باید با همسنای خودش دوست شه نه کسی که ده سال ازش بزرگتره ولی به نظر من که ده سال خیلی نیست ، شاید به اندازهٔ انگشتای دست
یه روز که از مدرسه اومدم خونه دیدم پارچه سیاه رو دیوار خونه همسایس اسم دختر همسایه هم روش بود از مامان پرسیدم که چی شده ولی چیزی نگفت فقط یه لبخند تلخ زد و صدای گریش بلند تر شد
الان ده سال گذشته.....
و یه جفت کفش آل استار خاکستری
دم خونه خودمونه....:)
۵.۲k
۰۹ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.