P
P34
ا.ت
بنظر عصبی میومد پس پتو را بیشتر جمع کردم دورم و کنارش ایستادم و گفتم خوبی؟
یونگی نگاهی به دختر انداخت و گفت آره خوبم برو حالا
ا.ت از لحن یونگی دیگه مطمئن شد که اتفاقی افتاده با درد گرفتن دوباره رحمش صورتش بی صدا جمع شد اما صداشو درنیاورد باید برای مشکل جدیدش میرفت دکتر آروم گفت: یونگی ......
یونگی از شنیدن اسمش از زبان دخترک لرزه ای به اندامش افتاد و گفت: هوم ؟
ا.ت نگاهش کرد و گفت هیچی بیا بخواب خیلی تموم اینجا سرده ..یونگی سری تکان داد و ا.ت به داخل برگشت کمی ناخوش بود اما توجهی نکرد و دوباره رو تخت ولو شد
......
یونگی در بالکن نشسته بود به ساعت نگاه کرد و دید نزدیک ۸ صب است برگشتم و نگاهی به داخل کرد و دید ا.ت خوابه بلاخره دست از فکر و خیال کشید و کنار ا.ت برگشت و پتو را روی خودشان بیشتر کشید و آروم دست دخترک را در دستش گرفت و آروم بوسید نمیدانست چرا در کنار این دختر آنقدر همه چیزش آروم بود و خونه با وجود دخترک سرزنده بود ....
ا.ت ویو
در بیمارستان رفتم کافه تریا تا کیکی برای ضعفم بگیرم و بخورم اما وقتی وارد شدم و بوی قهوه به مشامم خورد معده ام تیر کشید و حالم بد شد و دستم را روی دهنم گذاشتم همون لحظه دکتر شین نزدیک شد و آروم دستش را روی کمرم گذاشت
د.ش: دکتر ا.ت چیزی شده ؟حالتون خوش نیست
ا.ت خودش را کنترل کرد و گفت: نه چیزی نیست چند روزه معدم بهم ریخته
د.ش: برید پیش دکتر یانگ ایشون خیلی ماهر هستند
ا.ت لبخندی بی جان زد و گفت: بله بهشون سر میزنم...
ا.ت
بنظر عصبی میومد پس پتو را بیشتر جمع کردم دورم و کنارش ایستادم و گفتم خوبی؟
یونگی نگاهی به دختر انداخت و گفت آره خوبم برو حالا
ا.ت از لحن یونگی دیگه مطمئن شد که اتفاقی افتاده با درد گرفتن دوباره رحمش صورتش بی صدا جمع شد اما صداشو درنیاورد باید برای مشکل جدیدش میرفت دکتر آروم گفت: یونگی ......
یونگی از شنیدن اسمش از زبان دخترک لرزه ای به اندامش افتاد و گفت: هوم ؟
ا.ت نگاهش کرد و گفت هیچی بیا بخواب خیلی تموم اینجا سرده ..یونگی سری تکان داد و ا.ت به داخل برگشت کمی ناخوش بود اما توجهی نکرد و دوباره رو تخت ولو شد
......
یونگی در بالکن نشسته بود به ساعت نگاه کرد و دید نزدیک ۸ صب است برگشتم و نگاهی به داخل کرد و دید ا.ت خوابه بلاخره دست از فکر و خیال کشید و کنار ا.ت برگشت و پتو را روی خودشان بیشتر کشید و آروم دست دخترک را در دستش گرفت و آروم بوسید نمیدانست چرا در کنار این دختر آنقدر همه چیزش آروم بود و خونه با وجود دخترک سرزنده بود ....
ا.ت ویو
در بیمارستان رفتم کافه تریا تا کیکی برای ضعفم بگیرم و بخورم اما وقتی وارد شدم و بوی قهوه به مشامم خورد معده ام تیر کشید و حالم بد شد و دستم را روی دهنم گذاشتم همون لحظه دکتر شین نزدیک شد و آروم دستش را روی کمرم گذاشت
د.ش: دکتر ا.ت چیزی شده ؟حالتون خوش نیست
ا.ت خودش را کنترل کرد و گفت: نه چیزی نیست چند روزه معدم بهم ریخته
د.ش: برید پیش دکتر یانگ ایشون خیلی ماهر هستند
ا.ت لبخندی بی جان زد و گفت: بله بهشون سر میزنم...
- ۱.۶k
- ۰۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط