P
P36
ا.ت
تو ماشین حرفی بینمون نبود و فقط صدای آروم موزیک بود کمی بعد نفهمیدم چی شد که خوابم برد
یونگی
به بغلم نگاه کردم و دیدم مثل زیبایی ماه به خواب رفته آروم دستم را دراز کردم و دستش را در دستم گرفتم ....پس از چند دقیقه به خانه رسیدیم بغلش کردم و به اتاق بردمش و آروم رو تخت خواباندمش و پتو را رویش انداختم چون ظاهراً مریض شده بود دستی به سرش کشیدم و ازش دور شدم و به سمت ماشین رفتم و قبل رفتن به نگهبانا سپردم که مواظبش باشن رفتم تا به کارام برسم .....امشب شب قتل بود...
وارد شدیم به متروکه که اون اشغال با اون پوزخند رو مخش هم با اون نوچه هایش که به گرد پای افراد من نمیرسند جلو اومدن
مرد دستانش را بهم کوبیدم و گفت: به به.........براووو ....براووو مین یونگی فک نمیکردم واقعا بیای ...
یونگی پوزخندی زد و گفت: حالا که اینجام و بهتره کلکی تو کارت نباشه چون امروز رو دور شانس نبودم!!
مرد کمی جلو آمد که افراد یونگی گارد گرفتن و او دیگه نزدیک نشد و گفت: اووو چرا حالا آنقدر عجله ؟ نکنه......مرد بلند خندید و گفت وای یادم رفته بود الان ی زیر خواب دائمی داری دیگه برا همین عجله داری نه؟ مرد بلند خندید یونگی خنده ای عصبی سر داد و گفت: الان این ک.شعرات و با کی بودی؟
مرد: اون خوشگله بود وایسا الان میگم اسمش ا. ..............
با سیلی محکم یونگی مرد به زمین افتاد و افراد هردو گروه گارد گرفتن که یونگی رو به روی مردم نشست و چانه اش را گرفت و به لب خونی اش نگاه کرد و گفت: اینو زدم چون درمورد همسرم زر زر کردی این یک...دو ....یک سیلی محکم دیگر به او زد که افراد هردو گروه درگیر شدن و یونگی ادامه داد و گفت: دو....چطور جرات میکنی به مین یونگی بزرگ بخندی ؟
سه.....یقیه مرد را گرفت و او را بلند کرد و درحال مرتب کردن لباسش در گوش مرد گفت: فقط من......تکرار میکنم فقط من میتونم همسرم رو به اسم صدا کنم شما بهش میگید خانم مین افتاد؟
مرد لرزان سری تکان داد
ا.ت
تو ماشین حرفی بینمون نبود و فقط صدای آروم موزیک بود کمی بعد نفهمیدم چی شد که خوابم برد
یونگی
به بغلم نگاه کردم و دیدم مثل زیبایی ماه به خواب رفته آروم دستم را دراز کردم و دستش را در دستم گرفتم ....پس از چند دقیقه به خانه رسیدیم بغلش کردم و به اتاق بردمش و آروم رو تخت خواباندمش و پتو را رویش انداختم چون ظاهراً مریض شده بود دستی به سرش کشیدم و ازش دور شدم و به سمت ماشین رفتم و قبل رفتن به نگهبانا سپردم که مواظبش باشن رفتم تا به کارام برسم .....امشب شب قتل بود...
وارد شدیم به متروکه که اون اشغال با اون پوزخند رو مخش هم با اون نوچه هایش که به گرد پای افراد من نمیرسند جلو اومدن
مرد دستانش را بهم کوبیدم و گفت: به به.........براووو ....براووو مین یونگی فک نمیکردم واقعا بیای ...
یونگی پوزخندی زد و گفت: حالا که اینجام و بهتره کلکی تو کارت نباشه چون امروز رو دور شانس نبودم!!
مرد کمی جلو آمد که افراد یونگی گارد گرفتن و او دیگه نزدیک نشد و گفت: اووو چرا حالا آنقدر عجله ؟ نکنه......مرد بلند خندید و گفت وای یادم رفته بود الان ی زیر خواب دائمی داری دیگه برا همین عجله داری نه؟ مرد بلند خندید یونگی خنده ای عصبی سر داد و گفت: الان این ک.شعرات و با کی بودی؟
مرد: اون خوشگله بود وایسا الان میگم اسمش ا. ..............
با سیلی محکم یونگی مرد به زمین افتاد و افراد هردو گروه گارد گرفتن که یونگی رو به روی مردم نشست و چانه اش را گرفت و به لب خونی اش نگاه کرد و گفت: اینو زدم چون درمورد همسرم زر زر کردی این یک...دو ....یک سیلی محکم دیگر به او زد که افراد هردو گروه درگیر شدن و یونگی ادامه داد و گفت: دو....چطور جرات میکنی به مین یونگی بزرگ بخندی ؟
سه.....یقیه مرد را گرفت و او را بلند کرد و درحال مرتب کردن لباسش در گوش مرد گفت: فقط من......تکرار میکنم فقط من میتونم همسرم رو به اسم صدا کنم شما بهش میگید خانم مین افتاد؟
مرد لرزان سری تکان داد
- ۱.۹k
- ۱۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط