"عشق مافیایی من "
"عشق مافیایی من "
p52
#ات
هانیول با فکی که میلرزید با عجز لب زد:
&فقط ارباب....خونوادم
تهدیدم کرده به مرگشون .....اگه دستشون به من نرسه خونوادم میکشن
_نترس حواسم بهشون هست
انگار که این حرف یونگی به هانیول قوت قلبی داد
لبخند محو رو لبای هانیول شکل گرفت
....................................
یونگی حلقه دستشو از کمرم برداشت و اومد ازم فاصله بگیره که من نتونستم تعادلممو حفظ کنم داشتم میافتادم زمین که منو گرفت بانگرانی مخاطب به من گفت:چت شده تو؟
با لکنت و صدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم:پا...پاهام....نمی..نمیتونم..وا..وایسم
دستشو زیر پاهام انداختو بلندم کرد
همینطور که به طرف در خروجی میرفت گفت:
_چیزی نیس ترسیدی شوک بهت وارد شده
یه لحظه سرمو بلند کردم که نگاهمون به هم قفل شد سریع سرمو پایین انداختم و از خجالت لب پایینیمو گاز گرفتم
قلبم یه جوری تند میزد که فک میکردم آناناس که از حلقم بپره بیرون اروم دستمو گذاشتم روسینم سعی کردم با چند تا نفس عمیق خودمو اروم کنم
.........
جلو در اتاقم ایستاد
_درو باز کن
اروم همینطور که توبغلش بودم دستمو به سمت دستگیره بردمو بازش کردم
رو تخت گذاشتم
بی توجه به حضورش پاهامو به زور دراز کردم و دستی به پاهای بی حسم کشیدم
الان اوضام نسبت به قبل بهتر بود
یونگی نزدیک تخت شد و کنارش رو زانو نشست
دستشو به سمت پاهام برد خواست لمسشون کنه که دستشو پس زدم نمیدونم چرا ولی ترسیده بودم
انگاری که متوجه شده باشه گفت
_میخوام ماساژشون بدم نترس
p52
#ات
هانیول با فکی که میلرزید با عجز لب زد:
&فقط ارباب....خونوادم
تهدیدم کرده به مرگشون .....اگه دستشون به من نرسه خونوادم میکشن
_نترس حواسم بهشون هست
انگار که این حرف یونگی به هانیول قوت قلبی داد
لبخند محو رو لبای هانیول شکل گرفت
....................................
یونگی حلقه دستشو از کمرم برداشت و اومد ازم فاصله بگیره که من نتونستم تعادلممو حفظ کنم داشتم میافتادم زمین که منو گرفت بانگرانی مخاطب به من گفت:چت شده تو؟
با لکنت و صدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم:پا...پاهام....نمی..نمیتونم..وا..وایسم
دستشو زیر پاهام انداختو بلندم کرد
همینطور که به طرف در خروجی میرفت گفت:
_چیزی نیس ترسیدی شوک بهت وارد شده
یه لحظه سرمو بلند کردم که نگاهمون به هم قفل شد سریع سرمو پایین انداختم و از خجالت لب پایینیمو گاز گرفتم
قلبم یه جوری تند میزد که فک میکردم آناناس که از حلقم بپره بیرون اروم دستمو گذاشتم روسینم سعی کردم با چند تا نفس عمیق خودمو اروم کنم
.........
جلو در اتاقم ایستاد
_درو باز کن
اروم همینطور که توبغلش بودم دستمو به سمت دستگیره بردمو بازش کردم
رو تخت گذاشتم
بی توجه به حضورش پاهامو به زور دراز کردم و دستی به پاهای بی حسم کشیدم
الان اوضام نسبت به قبل بهتر بود
یونگی نزدیک تخت شد و کنارش رو زانو نشست
دستشو به سمت پاهام برد خواست لمسشون کنه که دستشو پس زدم نمیدونم چرا ولی ترسیده بودم
انگاری که متوجه شده باشه گفت
_میخوام ماساژشون بدم نترس
۴.۱k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.