"عشق مافیایی من "
"عشق مافیایی من "
p54
#ات
دراز کشیدم روتخت و به سقف خیره شدم
اتفاقایی که امروز افتاده بودنو یه دور مرور کرده با یاد آوری بالایی که یونگی به خاطر من سر هانیول آورده بود چشمامو از درد بستم یه حس عذاب وجدانی به خاطر هانیول داشتم
اما بعد از مرگ پدرم یونگی اولین نفری بود که اینجور مواظبم بود ازم حمایت میکرد .....کاش همیشه همینجور باشه
ولی یعنی اون مردی که هانیول بهش اشاره کرد ادم چانگ عوضی باز چه نقشه ای برام داره؟
منو دوباره پیش اون حرومزاده ها برگردونن
همینجور تو فکر بودم که خمیازه متحرمم رشته افکارم پاره کرد منم کمی تو تخت جابه جاشدم و چشامو بستم که نمیدونم کی خوابم برد
........
#یونگی
از سرویس زدم بیرون نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم ساعت ۶بود.....کاملا خواب از سرم پریده بود
پس به سمت کمد لباس رفتم تا لباس بدارم بپوشم همینجور از کشوی تیشرتام دنبال تیشرت مدنظرم میگشتم با صدای جیغ بلندی سرجام میخکوب شدم
صدا از اتاق ات بود بدو به سمت در اتاقم رفتم بازش کردم و به سمت اتاق ات دوییدم درو با تحکم باز کردم که ات با چشای اشکیش نگاشون به من دوخت تا منو دید به هق هق افتاد کمی نزدیک تر رفتم که با دیدن خون روی تختی قضیه رو گرفتم
پای تخت ایستادمو و به سمتش خم شدم....
p54
#ات
دراز کشیدم روتخت و به سقف خیره شدم
اتفاقایی که امروز افتاده بودنو یه دور مرور کرده با یاد آوری بالایی که یونگی به خاطر من سر هانیول آورده بود چشمامو از درد بستم یه حس عذاب وجدانی به خاطر هانیول داشتم
اما بعد از مرگ پدرم یونگی اولین نفری بود که اینجور مواظبم بود ازم حمایت میکرد .....کاش همیشه همینجور باشه
ولی یعنی اون مردی که هانیول بهش اشاره کرد ادم چانگ عوضی باز چه نقشه ای برام داره؟
منو دوباره پیش اون حرومزاده ها برگردونن
همینجور تو فکر بودم که خمیازه متحرمم رشته افکارم پاره کرد منم کمی تو تخت جابه جاشدم و چشامو بستم که نمیدونم کی خوابم برد
........
#یونگی
از سرویس زدم بیرون نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم ساعت ۶بود.....کاملا خواب از سرم پریده بود
پس به سمت کمد لباس رفتم تا لباس بدارم بپوشم همینجور از کشوی تیشرتام دنبال تیشرت مدنظرم میگشتم با صدای جیغ بلندی سرجام میخکوب شدم
صدا از اتاق ات بود بدو به سمت در اتاقم رفتم بازش کردم و به سمت اتاق ات دوییدم درو با تحکم باز کردم که ات با چشای اشکیش نگاشون به من دوخت تا منو دید به هق هق افتاد کمی نزدیک تر رفتم که با دیدن خون روی تختی قضیه رو گرفتم
پای تخت ایستادمو و به سمتش خم شدم....
۴.۲k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.