P16🌙🌸
P16🌙🌸
هایمین«نخیر من رو تخت تو رو زمین
جیمین«چرا من رو زمین من بزرگترم من رو تخت تو روزمین
هایمین«من دخترم کوچیکترم باید رو تخت بخوابم....نزدیک تخت شدم که یهو با یه حرکت بغلم کرد«هییییی چیکار میکنی.......میدونم سرخ شده بودم
جیمین«اینطور بحث کنیم به جایی نمیرسیم باهم رو تخت میخوابیم و تمام
هایمین«باشه باشه حالا ولم کن می خوام لباسم رو عوض کنم
جیمین«باشه....دستامو از دورش باز کردم
هایمین«سریع بلند شدم یه دست لباس برداشتم رفتم حموم لباسم رو عوض کنم.......قلبم داشت تند تند میزد ولی چرا......بیخیال شدم و لباسم رو عوض کردم.....صورتم رو شستم و رفتم بیرون
ساعت۱۰
هایمین«شام خورده بودیم و بیکار نشسته بودیم و به نقطه نامعلومی زل زده بودیم
جیمین«نظرت در مورد گیم چیه
هایمین«هممم موافقم.....رفتیم وسایل رو آماده کردیم و بازی کردیم
ساعت۴صبح/شب
جیمین«از بس بازی کرده بودیم زمان از دستمون در رفته بود.....این دستم تموم شد....به ساعت نگاهی کردم....۴صبحه وای«هاینین بريم بخوابی ساعتو
هایمین«به ساعت نگاه کردم....وای خدا....سریع خونه رو جمع و جور کردیم رفتیم رو تخت....سعی کردم تا جایی که میشه از جیمین دور بخوابم....بعد چند دقیقه خوابم برد
جیمین«وقتی هایمین رفت تو دور ترین نقطه خوابید فهمیدم خجالت میکشه.....منم چندی بعد خوابم برد
هایمین«نخیر من رو تخت تو رو زمین
جیمین«چرا من رو زمین من بزرگترم من رو تخت تو روزمین
هایمین«من دخترم کوچیکترم باید رو تخت بخوابم....نزدیک تخت شدم که یهو با یه حرکت بغلم کرد«هییییی چیکار میکنی.......میدونم سرخ شده بودم
جیمین«اینطور بحث کنیم به جایی نمیرسیم باهم رو تخت میخوابیم و تمام
هایمین«باشه باشه حالا ولم کن می خوام لباسم رو عوض کنم
جیمین«باشه....دستامو از دورش باز کردم
هایمین«سریع بلند شدم یه دست لباس برداشتم رفتم حموم لباسم رو عوض کنم.......قلبم داشت تند تند میزد ولی چرا......بیخیال شدم و لباسم رو عوض کردم.....صورتم رو شستم و رفتم بیرون
ساعت۱۰
هایمین«شام خورده بودیم و بیکار نشسته بودیم و به نقطه نامعلومی زل زده بودیم
جیمین«نظرت در مورد گیم چیه
هایمین«هممم موافقم.....رفتیم وسایل رو آماده کردیم و بازی کردیم
ساعت۴صبح/شب
جیمین«از بس بازی کرده بودیم زمان از دستمون در رفته بود.....این دستم تموم شد....به ساعت نگاهی کردم....۴صبحه وای«هاینین بريم بخوابی ساعتو
هایمین«به ساعت نگاه کردم....وای خدا....سریع خونه رو جمع و جور کردیم رفتیم رو تخت....سعی کردم تا جایی که میشه از جیمین دور بخوابم....بعد چند دقیقه خوابم برد
جیمین«وقتی هایمین رفت تو دور ترین نقطه خوابید فهمیدم خجالت میکشه.....منم چندی بعد خوابم برد
۷۶.۵k
۱۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.