فصل
فصل۲
P4🥲🫂💕
ساعت۷
ا.ت«رفتم حموم یه دوش۱۰مینی گرفتم و اومدم موهامو خشک کرد......آرایش کردم....لباس پوشیدم و رفتم پیش بورام....لباساشو پوشوندم....موهاشو بستم«نفس مامان چه خوشگل شده
بورام«اوما منم جذاب شده
ا.ت«خب بیا بریم دیر شده......ساعت ۷وربع بود و ما یه ربع دیر کرده بودیم.....به هر مهمونی که میومد خوش آمد میگفتیم.....کوک رو ندیدم.....داشتم نا امید میشدم که صدای آشنایی شنیدم
کوک«سلام
ا.ت«سرم رو بالا گرفتم.....کوک بود.....هنوزم مثل قبل جذاب بود.....دام میخواست برم بغلش کنم....بگم چقد دلم برات تنگ شده بود....چقدر که برات اشک نریختم.....چقد دوست دارم خودمو با تو و بورام کنار هم ببینم«سلام
کوک«وفتی ا.ت رو دیدم....قلبم آتیش گرفت...هنوزم زیبا بود.....وقتی اون دختر بچه رو کنارش دیدم قلبم تیکه تیکه شد.....میتونستم صدای خرد شدنش رو بشنوم.....
بورام«اوما.....اوما
ا.ت«جانم
بورام«من گشنمه
ا.ت«بیا بریم بهت غذا بدم......با بورام رفتیم آشپز خونه تا بهش غذا بدم
کوک«بعنی اون دختر بچه ......بچه شونه.......چراااااااا من دلم میخواست با ا.ت یه خانواده ه داشته باشم
جیهون«میتونستم اعصبانیت و غم رو تو صورت کوک ببینم.....بهت گفتم ا.ت برا من میشه
ا.ت«بعد غذا دادن به بورام اون رو بردم بالا تا بخوابونمش
کوک«همه این ور اون ور پرا کنده بودیم......دیدم ا.ت داره میره به سمت اتاقا...«ته....جیمین من میرم دستشوییی
ته«باشه
کوک«دنبال ا.ت راه افتادم....هواسم بود کسی مارو ندیده باشه.....دیدم رفتن تو یه اتاق.....لای در باز بود داشتم نگاهشون میکردم
اسلاید ۲ لباس ا.ت تو مهمونی
P4🥲🫂💕
ساعت۷
ا.ت«رفتم حموم یه دوش۱۰مینی گرفتم و اومدم موهامو خشک کرد......آرایش کردم....لباس پوشیدم و رفتم پیش بورام....لباساشو پوشوندم....موهاشو بستم«نفس مامان چه خوشگل شده
بورام«اوما منم جذاب شده
ا.ت«خب بیا بریم دیر شده......ساعت ۷وربع بود و ما یه ربع دیر کرده بودیم.....به هر مهمونی که میومد خوش آمد میگفتیم.....کوک رو ندیدم.....داشتم نا امید میشدم که صدای آشنایی شنیدم
کوک«سلام
ا.ت«سرم رو بالا گرفتم.....کوک بود.....هنوزم مثل قبل جذاب بود.....دام میخواست برم بغلش کنم....بگم چقد دلم برات تنگ شده بود....چقدر که برات اشک نریختم.....چقد دوست دارم خودمو با تو و بورام کنار هم ببینم«سلام
کوک«وفتی ا.ت رو دیدم....قلبم آتیش گرفت...هنوزم زیبا بود.....وقتی اون دختر بچه رو کنارش دیدم قلبم تیکه تیکه شد.....میتونستم صدای خرد شدنش رو بشنوم.....
بورام«اوما.....اوما
ا.ت«جانم
بورام«من گشنمه
ا.ت«بیا بریم بهت غذا بدم......با بورام رفتیم آشپز خونه تا بهش غذا بدم
کوک«بعنی اون دختر بچه ......بچه شونه.......چراااااااا من دلم میخواست با ا.ت یه خانواده ه داشته باشم
جیهون«میتونستم اعصبانیت و غم رو تو صورت کوک ببینم.....بهت گفتم ا.ت برا من میشه
ا.ت«بعد غذا دادن به بورام اون رو بردم بالا تا بخوابونمش
کوک«همه این ور اون ور پرا کنده بودیم......دیدم ا.ت داره میره به سمت اتاقا...«ته....جیمین من میرم دستشوییی
ته«باشه
کوک«دنبال ا.ت راه افتادم....هواسم بود کسی مارو ندیده باشه.....دیدم رفتن تو یه اتاق.....لای در باز بود داشتم نگاهشون میکردم
اسلاید ۲ لباس ا.ت تو مهمونی
- ۵۶.۰k
- ۱۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط