همه شامشون رو خورد و رفتن پذیرایی
همه شامشون رو خورد و رفتن پذیرایی
که یهو جیا گفت
عا آقای جئون چجوری با ا.ت آشنا شدید؟
آخه ا.ت خیلی سطح پایین تر از شماست
ا.ت بغض کرد مامان ا.ت و یونا هم توی شوک بودند
تا اینکه کوک زبون وا کرد
کوک:عا خانوم جیا ا.ت دوست دختر منه پس بهتره احترامش رو نگه دارید (عصبانی اما سعی داره پنهونش کنه)
چند روز از اون موقع میگذره
کوک شرکت بود و ا.ت هم تصمیم گرفته بود بره و سوپرایزش کنه
ناهار رو حاضر کرد و تو ظرف تزئین کرد
وقتی رفت شرکت منشی کوک رو دید و گفت
ا.ت:سلام خانم لی
جونگکوک داخل هستن؟
لی:بله خانوم اما مهمون دارند
ا.ت:مهمون ؟
لی:بله یه خانم بود و شباهت عجیبی به شما داشت
ا.ت:
نکنه منظورش جیاست؟
رفتم تو ...و چیزی رو دیدم که آرزو میکردم هیچوقت نبینم
کوک داشت با جیا بیق بیق میکرد (سانسور رو حال کنید )
با بغض نگاهشون کردم که کوک منو دید
کوک:ا.ت تو توضیح میدم
ظرف غذا رو پرت کردم و سریع از شرکت زدم بیرون
کوک داشت اسمم رو صدا میزد اما من سریع به سمت خونه رفتم و وسایلم رو جمع کردم
جیا امروز رفته بود خونه مامانم پس منم رفتم اونجا
کوک ویو :
داشتم کار هام رو میکرد و همزمان به فکر ا.ت بودم
اون خنده هاش و همه چیش ...همه چیش فوقالعاده بود
که یهو صدای در اومد و اجازه ورود رو دادم
جیا بود ....اما با یه لباس باز و آرایش غلیظ وارد شد
جیا :سلام آقای جئون (صدای نازک و عشوه)
کوک:سلام (سرد)
جیا عصبی شد اما عشوه و نگاه هیزش هیچ تغییری نکرد
جیا :ا.ت این غذا ها رو داد و گفت بدم بخورید و منتظر بمونم وقتی تموم کردید برم(عشوه و صدای نازک)
کوک :بهش شک داشتم چون اگر ا.ت گفته بود خودش می امد
شروع کردم به خوردن اونم مثل گاو زل زده بود به من
اصلا طعم غذای ا.ت رو نمیداد و منم حسابی گرمم شده بود
نکنه
....
جیا :عاحح******ح د***********دی مثل اینکه زود ت****حری***ک میشی
کوک:چی میگی هر*****زه
اومد روی پا***/م نشست و شروع کرد به ما****لیدن خودش بهم
منم خیلی ت***حری***ک شده بودم
که یهو جیا گفت
عا آقای جئون چجوری با ا.ت آشنا شدید؟
آخه ا.ت خیلی سطح پایین تر از شماست
ا.ت بغض کرد مامان ا.ت و یونا هم توی شوک بودند
تا اینکه کوک زبون وا کرد
کوک:عا خانوم جیا ا.ت دوست دختر منه پس بهتره احترامش رو نگه دارید (عصبانی اما سعی داره پنهونش کنه)
چند روز از اون موقع میگذره
کوک شرکت بود و ا.ت هم تصمیم گرفته بود بره و سوپرایزش کنه
ناهار رو حاضر کرد و تو ظرف تزئین کرد
وقتی رفت شرکت منشی کوک رو دید و گفت
ا.ت:سلام خانم لی
جونگکوک داخل هستن؟
لی:بله خانوم اما مهمون دارند
ا.ت:مهمون ؟
لی:بله یه خانم بود و شباهت عجیبی به شما داشت
ا.ت:
نکنه منظورش جیاست؟
رفتم تو ...و چیزی رو دیدم که آرزو میکردم هیچوقت نبینم
کوک داشت با جیا بیق بیق میکرد (سانسور رو حال کنید )
با بغض نگاهشون کردم که کوک منو دید
کوک:ا.ت تو توضیح میدم
ظرف غذا رو پرت کردم و سریع از شرکت زدم بیرون
کوک داشت اسمم رو صدا میزد اما من سریع به سمت خونه رفتم و وسایلم رو جمع کردم
جیا امروز رفته بود خونه مامانم پس منم رفتم اونجا
کوک ویو :
داشتم کار هام رو میکرد و همزمان به فکر ا.ت بودم
اون خنده هاش و همه چیش ...همه چیش فوقالعاده بود
که یهو صدای در اومد و اجازه ورود رو دادم
جیا بود ....اما با یه لباس باز و آرایش غلیظ وارد شد
جیا :سلام آقای جئون (صدای نازک و عشوه)
کوک:سلام (سرد)
جیا عصبی شد اما عشوه و نگاه هیزش هیچ تغییری نکرد
جیا :ا.ت این غذا ها رو داد و گفت بدم بخورید و منتظر بمونم وقتی تموم کردید برم(عشوه و صدای نازک)
کوک :بهش شک داشتم چون اگر ا.ت گفته بود خودش می امد
شروع کردم به خوردن اونم مثل گاو زل زده بود به من
اصلا طعم غذای ا.ت رو نمیداد و منم حسابی گرمم شده بود
نکنه
....
جیا :عاحح******ح د***********دی مثل اینکه زود ت****حری***ک میشی
کوک:چی میگی هر*****زه
اومد روی پا***/م نشست و شروع کرد به ما****لیدن خودش بهم
منم خیلی ت***حری***ک شده بودم
- ۳.۷k
- ۲۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط