پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی

پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی
میکردند. ♡ هنگام خواب همسر پیرمرد
ازو خواست تا شانه برای او بخرد
تا موهایش را سرو سامانی بدهد.
پیرمرد نگاهی حزن امیز به همسرش
کرد و گفت که نمیتوانم بخرم حتی
بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست
تا بند جدیدی برایش بگیرم
پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد...
پیرمرد فردای انروز بعد از تمام شدن
کارش به بازار رفت و ساعت خود را
فروخت و شانه برای همسرش خرید...
وقتی به خانه بازگشت شانه در دست با
تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه
کرده است و بند ساعت نو برای او گرفته
است. مات و مبهوت اشکریزان همدیگر را
نگاه میکردند اشکهایشان برای این نیست
که کارشان هدر رفته است برای این بود که
همدیگر را به همان اندازه دوست داشتند
و هرکدام بدنبال خشنودی دیگری  بودند.
به یاد داشته باشیم اگر کسی را دوست داری
یا شخصی تو را دوست داشته باشد باید برای
خشنود کردن او سعی و تلاش زیادی انجام دهی...

عشق و محبت به حرف
نیست باید به آن عمل کرد...

.
دیدگاه ها (۴)

#بوشهر نخلستان…آبپخش بوشهر

❤️ #سلام_امام_زمانم💚 #سلام_آقای_من💝 #سلام_پدر_مهربانمبی تو د...

#افطارفرنی بدون شکر و آرد 🥣🍚🌛🌘👇   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌...

🍎تقویت سیستم ایمنی بدن با چای سیب🔺سیب یک میوه مؤثر برای تقوی...

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

خون آشام عزیز (64)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط