نه سال میگذره دختر جین و مینجی حالا یه دختر سالهی کن

نه سال می‌گذره. دختر جین و مینجی حالا یه دختر ۹ ساله‌ی کنجکاوه. یه روز با صدای آروم و چشمای پر از سؤال به پدرش می‌گه:
ـ "بابا... مامانم کجاست؟ چرا همه مامان دارن، من ندارم؟"

جین چند لحظه سکوت می‌کنه، بعد کنارش می‌شینه، دست دخترشو می‌گیره و با صدایی پر از احساس می‌گه:
ـ "مامانت یه فرشته‌ست... اون تو رو به دنیا آورد، اما خودش رفت آسمون. برای اینکه تو بتونی زندگی کنی."

اشک توی چشمای دخترک جمع می‌شه، اما لبخند می‌زنه.
ـ "یعنی من یه تکه از مامانمم؟"

جین سرشو تکون می‌ده.
ـ "تو تمام قلبشی."
دیدگاه ها (۹)

دهکده الهه ها

آسا دختری‌ست که در دهکده‌ای دورافتاده به نام "دهکده الهه‌ها"...

بعد از اون شب، که مینجی و جین توی آرامش و عشق به هم نزدیک شد...

اون شب، بارون نرمی روی پنجره می‌زد. خونه ساکت بود، فقط صدای ...

●بال های سیاه و سفید○پارت 13

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط