آویخته ام خود را از بلندای تو، در ارتفاعی چنان هولناک...
آویختهام خود را از بلندای تو، در ارتفاعی چنان هولناک...
که مردم شهر تنم را ببینند که آونگ سرگردان تنهاست، و از گناه علاقه بپرهیزند اگر جان مردن ندارند.
این سرگذشت زنی است که میخواست گنجشکی کف دستهای تو باشد، و حالا کرگدن سرگردان صحاری دور است.
چرا دوستم نداری؟
نگاه کن چگونه از خیابانها عبور میکنم بدون این که کسی بفهمد بدون تو برای همیشه گم شدهام؟
ببین چطور مثل هیولایی دستساز با هیچکس کنار نمیآیم؟
ای رامکنندهی ماهر هیولا، که در تراوش اسم کوچکم از گلوی تو مرغان مهاجر لانه میسازند،
چرا دوستم نداری؟
دوباره میبوسمت،
دوباره فراموشت میکنم، و دوباره دست از دوستداشتن برمیدارم.
و بعد، دوباره خود را از تو میآویزم.
چرا که من ادامهی تو، ادامهی غیرمنطقی تو، ادامهی انکار تو هستم.
📌مکن ار چه میتوانی که ز خدمتم برانی
نزنند سائلی را که دری دگر نباشد
که مردم شهر تنم را ببینند که آونگ سرگردان تنهاست، و از گناه علاقه بپرهیزند اگر جان مردن ندارند.
این سرگذشت زنی است که میخواست گنجشکی کف دستهای تو باشد، و حالا کرگدن سرگردان صحاری دور است.
چرا دوستم نداری؟
نگاه کن چگونه از خیابانها عبور میکنم بدون این که کسی بفهمد بدون تو برای همیشه گم شدهام؟
ببین چطور مثل هیولایی دستساز با هیچکس کنار نمیآیم؟
ای رامکنندهی ماهر هیولا، که در تراوش اسم کوچکم از گلوی تو مرغان مهاجر لانه میسازند،
چرا دوستم نداری؟
دوباره میبوسمت،
دوباره فراموشت میکنم، و دوباره دست از دوستداشتن برمیدارم.
و بعد، دوباره خود را از تو میآویزم.
چرا که من ادامهی تو، ادامهی غیرمنطقی تو، ادامهی انکار تو هستم.
📌مکن ار چه میتوانی که ز خدمتم برانی
نزنند سائلی را که دری دگر نباشد
۲۲۵.۳k
۱۲ آذر ۱۴۰۰