چگونه اعتیاد به تاریکی تمایل به نور را از زندگیم دزدید

چگونه اعتیاد به تاریکی، تمایل به نور را از زندگیم دزدید؟
از کجا شروع شد این کفر ممتد به علاقه؟
من که مومن بودم، من که حتی پیامبر بودم گاهی.
چطور پلکهایم را به روی چشمهای درشتش بستم وقتی با مژه‌های نمناک برایم از ماندن حرف می‌زد؟
هیولای مایوس، کی از درون تمام من مهربان را بلعید؟

حالا باید سکوت ادامه پیدا کند.
باید سرم را با اخبار گرم کنم.
اخبار سیاسی که نشان می‌دهد جهان چه جای هولناکی است، و اخبار اقتصادی که نشان می‌دهد بدبختی به مساوات میان مردم ساده تقسیم می‌شود.

باید به گلدان‌ها آب بدهم، خانه‌ام را مرتب کنم طوری که انگار جانی برای چشم به راهی مانده.
بعد بنشینم روی پل عابر بالای بزرگراه، به یاد بیاورم انسان تنهاست حتی اگر خود را در یک قفس آهنی با کسی که دوست دارد حبس کند و با سرعت نود کیلومتر در ساعت به سمت خانه‌اش برود.
بعد نزدیک صبح به خانه برگردم و برای کاکتوس مرده قصه بگویم: یکی بود، یکی که سهم من نبود.

کنار کاکتوس و بی‌صدایی، برای مرگ موقت خواب به قرصهای سبز شب التماس کنم، و رقص مته‌های توی سرم را دوست بدارم، و از یاد نبرم انتخاب خودم بود که سهمم نباشی.
که برای تن گرم تو جا نبود در جهان تاریک عبوس من.
دیدگاه ها (۲۵۳)

آدم باید یک نفر را داشته‌باشد که شب‌ها وقتی در تاریکی کنارش...

به اعجاز بوسه ی تو من رویین تن می‌شوم و بعد، از دیدن صورتم د...

آویخته‌ام خود را از بلندای تو، در ارتفاعی چنان هولناک... که...

من می‌گویم عاشق نشدی توی زندگی‌ات اگر توی اتوبوس بین شهری یا...

نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم. از شبِ رفتنت؟ از سکوتی که بعد...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط