پارت

پارت 44

(ترنم)

بعد از این که آرمان زنگ زد تا دعوتمون کنه مطمئن شدم که

نفس اینا هم میان و الان نفس از شدت حرص داره میترکه .

پس تصمیم گرفتم که بهش یه زنگ بزنم تا خودشو خالی کنه

بعد از سه تا بوق جواب داد

نفس : هاااان ؟؟؟؟

من : علیک سلام

نفس : چته ؟؟

من : چرا پاچه میگیری؟؟؟؟

نفس : ترنمممممممممم

من : هوم؟؟

نفس : وایییییی ترنم دارم دیوونه میشم . دو ساعته دارم به

این رادوین میگم من نمیخوام بیام هی گیر داده میگه باید

بیای . میگه ترنم و هلیا میان تو میخوای نیای؟ ؟؟؟

یعنی میخواستم سرمو بکوبم تو دیوار

من: بکوب . بکوب عشقم خالی میشی !!☺ 😊

نفس : ترنمممممممممم تو جایی که منو آروم کنی داری میگی

بکوب تو دیوار .

میدونستم که نفس وقتی حرصش بگیره تا مرز گریه میره .

من: انقدر حرص نخور آجی شیرت خشک میشه . پاشو بیا

اینجا کنارم ببینم چیکار کنیم.

نفس : باشه میام . الان آماده میشم . کاری نداری؟؟

من : نه به هلی ام زنگ میزنم بیاد

نفس : باش بای

من : بای

بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه و تصمیم گرفتم سالاد ماکارونی

درست کنم .
دیدگاه ها (۱)

بچه ها اینو واسه تولد 1 سالگی پسر خالم خریدیم . خوشگله یا نه...

پارت 45(هلیا )تصمیم داشتم که یکم بگیرم بخوابم که دیدم گوشیم ...

💜 💜 💜

N💜 Z💜 R

《مدرسه رویایی》

سلام سلام

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط