برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید


برون شو ای غم از سینه که لطف یار می‌آید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می‌آید

نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می‌آید

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید

برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد
نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار می‌آید

روید ای جمله صورت‌ها که صورت‌های نو آمد
علم هاتان نگون گردد که آن بسیار می‌آید

در و دیوار این سینه همی‌درد ز انبوهی
که اندر در نمی‌گنجد پس از دیوار می‌آید‌

حضرت_عشق_مولانا


دیدگاه ها (۱)

دی پیر می فروش که ذکرش به خیر بادگفتا شراب نوش و غم دل ببر ز...

بغلم کن که از این دربه دری میترسمو از این وحشت و این بیخبر...

زندگی شطرنج دنيا و دل است...قصه پررنج صدها مشکل است...شاه دل...

گر نباشد حیا و درک و شعورآدمی طعنه می‌زند به ستورجان انسان ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط