(عشق جاودانه)Pt:1
(عشق جاودانه)Pt:1
نوزده سالش تنها زندگی میکنه تو مدرسه دوست زیادی نداره و:ا/ت
یکم هم مغرور.و یکی از محبوب ترین دختر دانشگاه است
جونکوک:22سالشه.تازه از بوسان به سـٔول اومده یکی از خطرناکترین مافیا اسیا ولی هیچکس بجز دوستاش خبر نداره
(-:علامت ا/ت: ،علامت جونکوک)
«««ویو ات»»»
امروزم باید میرفتم مدرسه اصلا از مدرسه خوشم نمیاد ولی بخاطر مامان و بابام باید برم بهشون قول دادم موفق بشم ،بعد از قطع کردنن الارم گوشیم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم لباس پوشیدم ،رفتم پایین یه تست پنیری خوردمو سوار ماشین شدم و رفتم
«««ویو کوک»»»
امروز قرار بود به مدرسه جدید برم میشه گفت زیاد خوشحال نبودم چون از مدرسه خوشم نمیاد ،کارای لازم رو انجام دادم لباس پوشیدم رفتم پایین خانم لی(خدمتکار) صبحونه درست کرده بود نشستم سر میز چند لقمه خوردم و حرکت کردم به سمت ماشین و راه افتادم
بعد 10مین رسیدم و رفتم دفتر مدیر همینطوری که به سمت اتاق میرفتم همه بهم نگاه میکردن البته چیز غیر عادی نبود برام. بلاخره
رسیدم در زدم و وارد اتاق شدم
(/:علامت جونکوک:-،علامت مدیر)
-سلام اقای هان
/سلام ،بفرمایین
- جـٔون جونکوک هستم
/اها دانش اموز جدید یادم نبود خوش اومدی
_مرسی، کدوم کلاس باید برم ؟
/این فورم رو پر کن تا بهت بگم
«««ویو جونکوک »»»
_رفتم داخل اتاق مدیر بهم گفت باید یه فورم رو پر کنم ،بعد از خوندن و پر کردنش کاغذو بهش دادم که یهو یه دختر وارد اتاق شد
/دوباره تو ،باز چه گندی زدی
(علامت دختره:؛)
؛اممم خب داشتیم والیبال بازی میکردیم که توپ از مدرسه افتاد بیرون
/از دست تو ارورا دیوونم کردی ،فردا باید با خودت یکی بیاری و به مدرسه تحویل بدی آها راستی این دانش اموز جدید تو کلاس شماست همراهیش کن
_یه تعظیم کوتاه کردم و هم راه اون دختر که اسمش ارورا بود به سمت کلاس رفتم
؛اسمت چیه؟
_جونکوک
؛خوش اومدی فقط قبل از رفتن داخل کلاس بهت بگم که کلاس ما همشون پیش فعالن بجز یه نفر گفتم که غافلگیر نشی
_باشه
«««ویو ارورا»»»
پسر خوبی بود ولی یکم سرد بود
«««ویو جونکوک»»»
وارد کلاس شدم یه نگاهی به کلاس و بچه ها انداختم اوناهم به من ،یه جای خالی دیدم رفتم نشستم پشت یه ختره بود که وقتی وارد کلاس شدم تنها کسی که نگام نکرد اون بود
بدون شرط:)
نوزده سالش تنها زندگی میکنه تو مدرسه دوست زیادی نداره و:ا/ت
یکم هم مغرور.و یکی از محبوب ترین دختر دانشگاه است
جونکوک:22سالشه.تازه از بوسان به سـٔول اومده یکی از خطرناکترین مافیا اسیا ولی هیچکس بجز دوستاش خبر نداره
(-:علامت ا/ت: ،علامت جونکوک)
«««ویو ات»»»
امروزم باید میرفتم مدرسه اصلا از مدرسه خوشم نمیاد ولی بخاطر مامان و بابام باید برم بهشون قول دادم موفق بشم ،بعد از قطع کردنن الارم گوشیم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم لباس پوشیدم ،رفتم پایین یه تست پنیری خوردمو سوار ماشین شدم و رفتم
«««ویو کوک»»»
امروز قرار بود به مدرسه جدید برم میشه گفت زیاد خوشحال نبودم چون از مدرسه خوشم نمیاد ،کارای لازم رو انجام دادم لباس پوشیدم رفتم پایین خانم لی(خدمتکار) صبحونه درست کرده بود نشستم سر میز چند لقمه خوردم و حرکت کردم به سمت ماشین و راه افتادم
بعد 10مین رسیدم و رفتم دفتر مدیر همینطوری که به سمت اتاق میرفتم همه بهم نگاه میکردن البته چیز غیر عادی نبود برام. بلاخره
رسیدم در زدم و وارد اتاق شدم
(/:علامت جونکوک:-،علامت مدیر)
-سلام اقای هان
/سلام ،بفرمایین
- جـٔون جونکوک هستم
/اها دانش اموز جدید یادم نبود خوش اومدی
_مرسی، کدوم کلاس باید برم ؟
/این فورم رو پر کن تا بهت بگم
«««ویو جونکوک »»»
_رفتم داخل اتاق مدیر بهم گفت باید یه فورم رو پر کنم ،بعد از خوندن و پر کردنش کاغذو بهش دادم که یهو یه دختر وارد اتاق شد
/دوباره تو ،باز چه گندی زدی
(علامت دختره:؛)
؛اممم خب داشتیم والیبال بازی میکردیم که توپ از مدرسه افتاد بیرون
/از دست تو ارورا دیوونم کردی ،فردا باید با خودت یکی بیاری و به مدرسه تحویل بدی آها راستی این دانش اموز جدید تو کلاس شماست همراهیش کن
_یه تعظیم کوتاه کردم و هم راه اون دختر که اسمش ارورا بود به سمت کلاس رفتم
؛اسمت چیه؟
_جونکوک
؛خوش اومدی فقط قبل از رفتن داخل کلاس بهت بگم که کلاس ما همشون پیش فعالن بجز یه نفر گفتم که غافلگیر نشی
_باشه
«««ویو ارورا»»»
پسر خوبی بود ولی یکم سرد بود
«««ویو جونکوک»»»
وارد کلاس شدم یه نگاهی به کلاس و بچه ها انداختم اوناهم به من ،یه جای خالی دیدم رفتم نشستم پشت یه ختره بود که وقتی وارد کلاس شدم تنها کسی که نگام نکرد اون بود
بدون شرط:)
۱۹.۹k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.